کتاب اثر میکرو استرس
معرفی کتاب اثر میکرو استرس
کتاب اثر میکرو استرس نوشتهٔ راب کراس و کرن دیلن و ترجمهٔ امید حسینی است. نشر همراز این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب اثر میکرو استرس
چطور چیزهای کوچک روی هم جمع میشوند و مشکلات بزرگ میسازند و چه باید کرد؟ کتاب اثر میکرو استرس (Microstress) کوشیده است به چنین پرسشی پاسخ گوید. این کتاب از دیدگاههایی گفته است که حاصل صدها مصاحبه و چندین سال تحقیق راب کراس بر روی موضوع همکاری است. دو نویسندهٔ این کتاب در تحقیقاتشان متوجه شدند که میشود طوری زندگی کرد که هم میکرواسترسمان کمتر شود و هم سلامتمان بیشتر. راب کراس و کرن دیلن گفتهاند که برای این منظور باید روابط صادقانه و باارزش با دیگران بسازیم و آن را تقویت کنیم. این روابط ابعاد بیشتری به زندگی میدهد و اثر میکرواسترس را کم میکند. به این شکل، چرخهای سازنده در زندگی به وجود میآید.
خواندن کتاب اثر میکرو استرس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران روانشناسی عمومی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اثر میکرو استرس
«وقتی سفر کاری مارکو (Marco) در لحظهٔ آخر لغو شد، در موردی بسیار نادر، یک روز تمام مرخصی داشت. چون تقویم کاریاش را برای آن سفر خالی کرده بود، دلیل خاصی نداشت که به اداره برود. بیشتر روزها، خیلی قبل از این که بچههایش حتی از خواب بیدار شوند، از خانه رفته بود. آن روز کمی در آشپزخانه پرسه زد، به این امید که وقتی بچههایش دارند با عجله برای مدرسه آماده میشوند، با آنها حرف بزند. اما بچهها توجه خاصی بهش نکردند. همسرش مدتی با او حرف زد و قبل از این که سر کار برود، دربارهٔ چند کار خانه ازش سؤال کرد. حالا قرار بود چطور از این مرخصی باارزش استفاده کند؟ ده سال پیش شاید به دوستش زنگ میزد و قرار بازی تنیس میگذاشت، اما بعد از مصدومیت زانویش، دیگر بازی نکرده بود. با خودش فکر کرد «چه مسخره. تو این روز قشنگ لازم نیس برم سر کار، ولی نه کار دیگهای واسهٔ انجامدادن دارم، نه کسی که بهش زنگ بزنم». فکر کرد اصلاً شاید بهتر باشد برود سر کار.
همینطور که در خانهاش پرسه میزد، ناگهان متوجه چیزی شد. در سالهای اخیر، مدام کارهای بیرون از خانوادهاش ـکه قبلاً ازشان لذت میبردـــ را از اولویت خارج کرده بود، چون کل وقتش به کار میگذشت. مارکو میگفت «هر چی میگذره، آدم یه جورایی حس میکنه باید کارهای دیگه رو کنار بذاره. انگار خودبهخود، کمکم، این اتفاق میافته. وقتی جوونی و میخوای پیشرفت کنی، خودت رو وقف کار میکنی. بعدش هم که بچهدار میشی، که البته عالیه، ولی خب میبینی با بچهها و کار، دیگه وقتی واسهٔ خودت نداری». با گذشت سالها، او بهتدریج آن کارهای لذتبخش را از زندگیاش کنار گذاشته بود. حالا روزهایش مسیر پر پیچ و خمی از میکرواسترسها بودند. مارکو، علاوه بر چندین کار دیگر، باید به پدر و مادر سالخوردهاش هم کمک میکرد ـکه اگرچه نمیتوانستند از خانهشان مراقبت کنند، اصرار داشتند که در آن بمانند. بهعلاوه، سومین مدیر فروش جدید در دو سال اخیر هم به شرکت آمده بود و مارکو باید یاد میگرفت چطور با او کار کند. پس فقط باید همهٔ وقت و انرژیاش را صرف گذر از میکرواسترسهای روزانهاش میکرد. دیگر به خوشحالنبودن در زندگیاش عادت کرده بود. اما قطعاً وقتی در زندگی حس هدف و معنا داشته باشید، قضیه فرق میکند.
در تحقیقاتمان داستانهای زیادی مثل داستان مارکو شنیدیم. آدمهایی که سرشان را پایین میاندازند و فقط به پیشرفت در کارشان فکر میکنند، معمولاً یک روز از خواب غفلت بیدار میشوند و میبینند از زندگیای که قبلاً میخواستند، فرسنگها فاصله دارند. معمولاً خودشان میدانستند کجا «زیادهروی» کردهاند: نقطهٔ عطف بسیار مهمی که مسیر زندگیشان را عوض کرده ـمثلاً وام خانهٔ بزرگتر، رفتوآمد طولانیتر یا ترفیعی که مجبورشان کرده بیشتر سفر کنند. روایتهای زندگی آنها فقط دربارهٔ کار بود و چیزی کم داشت. یکیشان میگفت «من اون آدمی نیستم که دورهٔ دانشگاه بودم. دیگه اون سرزندگی رو ندارم».»
حجم
۸۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۵ صفحه
حجم
۸۸۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۲۵ صفحه