دانلود و خرید کتاب از لا به لای سرنوشت ها مجتبی عباس نژاد
تصویر جلد کتاب از لا به لای سرنوشت ها

کتاب از لا به لای سرنوشت ها

ویراستار:مونا محمدنژاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب از لا به لای سرنوشت ها

کتاب «از لا به لای سرنوشت ها» نوشتۀ مجتبی عباس نژاد و ویراستۀ مونا محمدنژاد است و انتشارات سیب سرخ آن را منتشر کرده است. رمان از لابه‌لای سرنوشت‌ها به وضعیت زنان در همه جای دنیا و مشکلاتشان می‌پردازد.

درباره کتاب از لا به لای سرنوشت ها

داستان از لابه‌لای سرنوشت‌ها با کابوس وحشتناک روبی آغاز می‌شود. روز خاک‌سپاری پدر روبی است. حدود ۱۰ نفر، جمع شده اند و پدر روحانی سخنرانی می کند. روبی دختر جوان ۲۲ ساله‌ای است که با پدر بیمار و مادربزرگ ۷۵ ساله اش در زیرزمین کوچکی زندگی می‌کرد. او دانشجو است و بعد از بیماری پدرش عصرها به عنوان گارسون در یک رستوران زنجیره‌ای کار می کند. حالا می‌داند بعد از مرگ پدرش تمامی مسئولیت‌های زندگی به دوش او خواهد بود. روبی دلش می‌خواست این حقیقت را به تعویق بیندازد برای همین موقع برگشت از مراسم، از رانندۀ تاکسی خواست تا آرام تر براند. تا شاید دیرتر به خانه و زندگی سخت و یکنواختش برسد.

درام از لابه‌لای سرنوشت‌ها در شهری خیالی می‌گذرد که نامی از آن برده نمی‌شود و به مشکلات زندگی آدم‌ها و روابط انسانی میان آن‌ها می‌پردازد. داستان ابتدا فقط دربارۀ روبی است اما قرار است داستان دیگری از دل این داستان بیرون بیاید که روایت دختری آفریقایی به نام دکا است. بعد از روایت سرنوشت دکا، راوی بار دیگر به قصۀ روبی بازمی‌گردد.

مجتبی عباس نژاد در کتاب از لابه‌لای سرنوشت‌ها تلاش کرده است تا به موضوع زنان بپردازد و از ضایع شدن حقوق زنان می‌گوید و به ظلم‌های پنهان و آشکاری که در تمامی جوامع چه در غرب و چه در شرق به زنان می‌شود اشاره می‌کند. ظلم‌هایی مثل ازدواج‌های اجباری و سوءاستفاده‌های جنسی.

خواندن کتاب از لا به لای سرنوشت ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و دوستداران رمان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از لا به لای سرنوشت ها

«نمی‌دانست برای صبح چه بپوشد تا نشان دهد چه بر سرش آمده، از عصر تا الان آن قدر گریه کرده بود که دیگر اشکی نداشت،‌ پلک‌هایش ورم‌کرده بود و چیزی نمانده بود چشم‌هایش را ببندد. فکر شام خوردن حالش را به هم می‌زد. فقط باید می‌خوابی. فقط خواب...

ارباب اون دختر گناهی نداره، من رو تنبیه کن!

خفه شو پیرمرد‍! تکلیف تو رو هم روشن می‌کنم،‌ببرش پشت و دهنش رو محکم ببند! کسی بخواد از دست من فرار کنه باید تاوان بده.

دخترک از جلوی آنها رد شد همه با چشم‌های خیره نگاهش می‌کردند،‌به زن سلام کرد و او زد زیر گریه. پیرمرد صندلی فلزی را آورد و او را نشاند. چشم‌هایش بی‌قرار بود و سعی کرد به دخترک که به او لبخند می‌زد، نگاه نکند. زن دستمالی را در دهانش فروکرد و گفت: نترس،‌من کنارت هستم. هروقت گفتم دستمال رو با دندان‌هات فشار بده و چشم‌هات رو ببند!»


mahsa
۱۴۰۲/۱۰/۰۵

عالی

Mohammad Bagheri
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

داستان های قشنگی بود، مخصوصا داستان دکا.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۱٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۵۵,۲۰۰
تومان