کتاب اشتباه یک مهاجرت
معرفی کتاب اشتباه یک مهاجرت
کتاب اشتباه یک مهاجرت نوشتهٔ منیره حدیثی است. انتشارات متخصصان این داستان بلند، معاصر و ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب اشتباه یک مهاجرت
کتاب اشتباه یک مهاجرت حاوی یک داستان بلند، معاصر و ایرانی است که از صحنهٔ یاری امدادگران در یک شب تا صبح آغاز شده است. یک ماشین و پنج جسد ته دره افتاده است. این اتفاق در استان گیلان افتاده است. در ابتدای این داستان، راوی از بارش شدید باران میگوید و از اینکه صدای بوقزدن پیدرپی و ترافیک جاده، از وقوع این حادثهٔ دلخراش حکایت داشته است. او میگوید نیروهای پلیس و امدادگران مشغول کمک به آسیبدیدگان بودند. این راوی کیست؟ داستان چیست؟ این اثر به قلم منیره حدیثی را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب اشتباه یک مهاجرت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب اشتباه یک مهاجرت
«یکی از خانمها که هیکل گندهتری نسبت به بقیه داشت و چندجا از صورتش بهشکل وحشتناکی سوخته بود و بهخاطر درگیری با همکارش و قتل او به زندان افتاده بود. معروف به گندهبک بود. همه حتی نگهبانان از او حساب میبردند. گندهبک وقتی وارد اتاق شد، با لحنی تمسخرآمیز و سرزنشگرانه به فریبا گفت: میبینم امروز هیچ کس به ملاقات توِ بیارزش نیامده است. دوست پسر خوشتیپت هم که هفته قبل ملاقاتت آمده بود، الان مطمئن هستم به تو خیانت کرده و با کس دیگری دوست شده است. تو کلاً فراموششده هستی کوچولو! از تنهایی اینجا میمیری. بهمحض اینکه حرفش تمام شد، همه با هم بلندبلند شروع به خندیدن کردند. فریبا که گوشهای از اتاق روی صندلی نشسته بود و داشت مطالعه میکرد از عصبانیت کتاب را به سمتی پرتاب کرده از جایش بلند شد و رفت روبهروی او ایستاد. درحالیکه دو دستش را به کمرش گذاشته بود و بازحمت سعی میکرد روی پاهایش بایستد تا بتواند صورت گندهبک را ببیند؛ درحالیکه فریاد میکشید، گفت: اولاً این را به تو بگویم آن آقایی که دیدی، دوست پسر من نیست، بلکه وکیل من است و بعد هم به عرض تو برسانم خانواده من ساکن آلمان نیستند که بخواهند به دیدن من بیایند و حرف آخرم را بگویم که دیگر من برای تو گندهبک و دوستان آشغالت هیچ کاری انجام نمیدهم. هرکاری دلتان میخواهد، بکنید. وقتی حرفش تمام شد، بدون توجه به گندهبک و دوستانش سرش را زیر انداخت و به سمت جایی که نشسته بود، میرفت که گندهبک دستش را گرفته، به سمت خودش کشید، سیلی محکمی به صورتش نواخت و گفت: تو صدایت را برای من بلند میکنی؟! همین که خواست او را بزند، دوستانش به سر گندهبک ریختند، فریبا را از دست او نجات داده، اجازه ندادند که گندهبک او را کتک بزند.
گندهبک از رفتار دوستانش تعجب کرد؛ درحالیکه فریاد میکشید، گفت: برای چی اجازه ندادید این گستاخ را تنبیه کنم؟ یکی از خانمها که سن بیشتری داشت، به گندهبک گفت: من هیچوقت فکر نمیکردم او در کشور ما تنهاست. تصور میکردم مهاجری است که با خانوادهاش به اینجا آمده. یک لحظه یاد دخترم افتادم که همسنوسال این دختر است و الان بدون من تنها دارد زندگی میکند. این دختر به ما بدی نکرده، او بدون اعتراض، تمام کارهای ما را انجام داده. هیچکس حق ندارد او را تنبیه کند.»
حجم
۹۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه
حجم
۹۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۶ صفحه