کتاب گالان
معرفی کتاب گالان
کتاب گالان نوشتهٔ مهدیه حاجی زاده است. این کتاب را انتشارات باغ گردو منتشر کرده است.
درباره کتاب گالان
کتاب گالان دربارهٔ پسربچهای با همین نام است که سال تحصیلی را به پایان رسانده و شاگرد اول شده است. درحالیکه بسیار خوشحال است به سمت خانه میرود تا هدیهاش را به همه نشان دهد که صدای گریه و فریاد از داخل خانه میشنود. وقتی وارد خانه میشود میفهمد که ژاندارمری پدرش را برده است؛ اما به کجا نمیداند؟
حالا گالان باید بفهمد چه اتفاقی افتاده و پدرش کجاست. او تصمیم میگیرد به ژاندارمری برود تا ببیند چه خبر است.
خواندن کتاب گالان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانان نوشته شده است.
بخشی از کتاب گالان
«قول مردونه
آواز بلبل از لابهلای شاخوبرگ درخت زردآلوی توی حیاط شنیده میشد؛ برگهای سبز و مخملی همراه نسیم این سو و آن سو میرفتند، گالان دستش را جلوی دهانش گذاشت و شروع کرد به سوت بلبلی زدن. بعد هم پقی زد زیر خنده. سوت بلبلی را از باباعلی یاد گرفته بود کلی ذوق میکرد وقتی با سوتش بلبلهای روی درخت را مجبور به آوازخوانی میکرد. یاد لقمهای افتاد که مادر توی جیب شلوار نخی و گشادش گذاشته بود تکهای از لقمه را کند و برای بلبل زیر درخت گذاشت.
از بین کوچههای کاهگلی گذشت. چقدر عطر یاسهای آویزان شده از دیوارهای کوتاه روستا را دوست داشت مشدی قاسم سوار بر الاغ سفیدش گوسفندان را هی میکرد و از کوچهها میگذشت گالان کناری ایستاد؛ گوسفندان میدویدند و برهها معمع کنان به دنبالشان همیشه دلش میخواست همراه مشدی قاسم به صحرا برود؛ اما راضیکردن پدر کار سختی بود میگفت تو باید فقط به فکر درس باشی؛ برای چوپونی وقت زیاده گریه و اصرار هم فایدهای نداشت.
گله که از دید گالان دور شد، راه افتاد. به خانه مادربزرگش رسید ایستاد اهالی ده او را ننه علی صدا میکردند. در خانه ننه علی مثل همیشه نیمهباز بود و بوی نان برشته پیچیده بود توی کوچه گالان آرام در را باز کرد. پشت سر ننه علی ایستاد و با دستان کوچکش چشمان ننه را گرفت ننه دستانش را که از تنور گرمتر بود، روی دستان گالان گذاشت: «گالان جان بالام؟» گالان دستانش را دور گردن ننه حلقه کرد؛ صورت چروکیده ننه را محکم بوسید اسلام ننه بوی نون خوشمزهات تو کل ده پیچیده ننه خندید. دندانهای یکدرمیان افتادهاش از پس خندههای مهربانش پیدا بود: سلام بالام جان قربون قد و بالات. بیا بشین ننه.
همه از عشق ننه علی به گالان خبر داشتند. اولین نوه و عزیز ننه بود. گالان کنار ننه علی نشست. ننه خمیرها را چانه میکرد و توی سینی آرد میگذاشت. یکتکه نان تازه از سبد برداشت: بخور نور چشمم بعد خمیری برداشت و آن را روی یوک بالشتک نانوایی پهن کرد و توی تنور چسباند.
گالان هر روز صبح قبل از مدرسه باید به ننه علی سر میزد. نه اینکه کسی به او گفته باشد نه دوری از ننه برایش سخت بود. پدر میگفت گفت: «از وقتی دادا فوت کرده ننه علی بیحوصله شده.» اما ننه علی برای گالان همیشه حوصله داشت برایش از خاطراتش با دادا میگفت از داستانهای قرآن که دادا برایش تعریف کرده بود دادا پدربزرگ گالان ملای روستا بود؛ قرآن درس میداد وقتی خان به دستور شاه، مکتبخانه را تعطیل کرد خانهنشین شد.»
حجم
۹۰۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
حجم
۹۰۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۸۴ صفحه
نظرات کاربران
من که خوشم اومد خصوصآ فضای روستا برام جذاب بود
بد نبود متن روان و خوبی داره دیالوگ ها رو میشد بهتر کار کرد ولی در کل خوبه
بدک نبود بعضی دیالوگ هاش رو دوست داشتم
من شروع کردم به خواندن. افتتاحیه اش که جذابه. الان فصل چهارم
شروع ماجرا رو دوست داشتم
گاهی کتابها با انسان همراهند تا تاریخی را برای ما بگویند. از همان تاریخها که در سینهها باقی میماند و قلم نویسنده آن را از دل سینهها به گوش نسلها میرساند. بخوانید و برای دیگران از رشادتها بگویید.