کتاب نور، پشت دیوار باغ
معرفی کتاب نور، پشت دیوار باغ
کتاب نور، پشت دیوار باغ مجموعه شعری سرودهٔ زینب رضائی است و نشر ارسس آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب نور، پشت دیوار باغ
این کتاب دلنوشتهها و اشعار بانویی است که با امید و آرزو و قلم عاشق و توانمندش در دل سختیهای زندگی رفته و حالا میخواهد تجربیات خود را در قالب سرودههایش به دیگران نیز عرضه کند. این را میشود از مقدمه کتاب فهمید جایی که گفته:
«به نام خدایی که زمین را تشنه دید، ابر را بر او فرو فرستاد، سرد دید، خورشید را بر فراز آن قرار و شب را ظلمت دید، ماه را برای آن چراغ، و مرا تنها دید، قلم را در دست من نیک نهاد...
مینویسم از فراق یار، اویی که در هوای بارانی با من تمام خیابانهای این شهر را قدم میزد، همنفسی که حال در هوایش نفس میکشم، او که رفت تمام غمهای این شهر که نه، غمهای عالم، بر شانههای نحیفم آوار شد، بعد از او، دست بر قلم بردم، تا زخمهای روحم را درمان کنم، دفتری از جنس خاطرات، و اشعاری که تقدیم روح بزرگش کردهام، و آنگاه نوشتم از مهربان خدایی که مرا رها نکرد و راه را برایم روشن ساخت، مینویسم تمام آنچه بر من میگذرد و مینویسم از عشق و معبود و فراق...
حال تنها قدم میزنم تمام شهر را، با پای برهنه اما سبک، شبانه قدم میزنم زیر نور ماه و شکر میگویم خدایم را که همچنان انسان ماندهام...
این کتاب به همت خانم محدثه سپندار مدیر مدرسهای که خود از هنرمندان و نویسندگان است به چاپ رسیده است.
خواندن کتاب نور، پشت دیوار باغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوستدار شعر و دلنوشته هستید این کتاب را بخوانید.
بخشی از کتاب نور، پشت دیوار باغ
«باری خدایا
چه خبر داری از حال خستهی من
از هجوم بادهایی که میوزند و در هم میکوبند مرا
ندانستم به کدامین گناه و غفلت
اینگونه شکسته حال گشتهام
خداوندگارا
درون خانهی قلبم پر از درد است
در پی آرامشم
به من ارزانی دار
هر آنچه که در من لیاقتش را میبینی
و از من بگیر
هر آنچه مرا درگیر غم و دنیا نموده است
چنان مرا استوار کن
که در راه خانهای
جز خانهی تو
قدم ننهم
***
سخت است، میدانم، اما تو باید دوباره از زمین برخیزی، خودت را محکم بگیر، بلند شو، دستت را حتی از دیوار نگیر، دستت را از زانوی خودت بگیر و برخیز، خودت را و افکارت را بتکان، میدانم سخت است، درد دارد، زمین خوردنت را میگویم، اما تو دیگر تنها نیستی، تو قدرتمندتر از قبلی، دوباره شروع کن، تو باید کوله بارت را ببندی، کمرت را نیز ببند، همت کن، باید تمام این راه را طی کنی، من با تو هستم، دقیقا کنار تو، و این تویی که باید دل بکنی از وابستگیها، دلت را قرص کن، گریه نکن، اشکهایت را با گوشهی آستینت پاک کن، منتظر هیچ دستی برای پاک کردنش نباش، تو باید تمام کارهای نکرده و نشده و عقبافتادهات را به انجام برسانی، برخیز، به دنبال آرزوهای رنگیت باش، من همراهیت خواهم کرد، حرفهایی را که خوردی، آن زمان که غرورت را شکستند و تو میتوانستی پاسخ دهی، اما سکوت کردی به احترام من و پاسخ داشتی و ندادی، من به جای تو پاسخ دادم و خواهم داد، همهاش را دیدهام، تمامش را، قوی باش، تو باید قوی باشی، اینجا اگر ضعیف باشی، امیدت هم رو به ضعف میرود، اصلا شاید من را هم فراموش کنی، من تو را ضعیف نمیخواهم، حال برخیز، نگاهت را وسیعتر کن، آنگاه وجودم را بیشتر حس میکنی، این را بدان که من مراقبت هستم...»
حجم
۲۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۴ صفحه
حجم
۲۵۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۴ صفحه
نظرات کاربران
کتابشون به زبان ساده و دور از رنگ و ریا نوشته شده،حس قشنگ و پاکی به آدم منتقل میکنه،میتونم به راحتی خودم رو جای خانم نویسنده بزارم،واقعا حرف دل خیلی هارو گفتن ایشون ،منتظر کارای بعدیشون هستم من.اسم کتابشون هم
به نام خدایی که من را تنها دید و قلم را در دست من نیک نهاد. کتاب از نظر شعر و نثر واقعا منحصر به فرد است و این چیزی است که تنها با خواندنش میتوان فهمید. پیشنهاد میشود ..
خیلی قشنگ و پاک احساس خودشون رو بیان کردن.من که یک خواننده هستم،میتونم با خواندن دلنوشته و شعر هاشون احساس واقعی شون رو درک کنم،این خیلی خوبه که به راحتی میتونن حس واقعی خودشون رو به ما خواننده ها انتقال