دانلود و خرید کتاب قاوال مصطفی مهذب
تصویر جلد کتاب قاوال

کتاب قاوال

نویسنده:مصطفی مهذب
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب قاوال

کتاب قاوال حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و نوشتۀ مصطفی مهذب است. این کتاب را انتشارات ناران منتشر کرده است.

درباره کتاب قاوال

مجموعه داستان قاوال شامل داستان‌هایی است که با قلم شیرین و جذاب مصطفی مهذب در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته است. داستان‌های این مجموعه، ماجراهایی را روایت می‌کند که نویسنده از محیط اجتماعی خود از کودکی تابه‌حال تجربه کرده است. نویسنده کوشیده است تا واقعیت زندگی افراد مختلف را با زبان طنز به نگارش درآورد؛ طنزی که از تلخی داستان می‌کاهد و لبخندی هر چند گذرا بر لبان مخاطب می‌نشاند. ساده‌گویی، زبان روان، فضاسازی‌های ملموس، شخصیت‌پردازی و همچنین کشش و تعلیق از ویژگی‌های این داستان‌ها است.

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب قاوال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های ایرانی خواندنی و جذاب است.

بخشی از کتاب قاوال

«با ترس چشمانم را باز کردم. موجود سیاه و گنده‌ای را در تاریکی شب روی سینه‌ام دیدم.

آرام گفت: «صدات درا نافرمت می‌کونم، پاشو تن لش! تکون بده قالپاق بی‌صاحابو!!»

دست و پایم افتاد به لرزه و نفس توی سینه‌ام حبس شد. چاقویی دستش بود و نقابی مشکی به‌صورت داشت. به دیوار هلم داد و گفت: «هرچی می‌پرسم، مثل بچه آدم جواب بده.»

چشمانم از حدقه بیرون‌زده و پاهایم می‌لرزید. گفتم: «چشم.»

«غیرِ تو کی خونه‌س؟»

«تنهام.»

در اتاق‌خواب را بااحتیاط باز کرد و گفت: «بیبین حاجیت چی فرمایش می‌کونه؟! کسی خونه باشه گوش تا گوشت رو می‌برم، مثل بچه آدم برو بیشین رو اون صندلی و صدات درنیا!!»

با چراغ‌دستی گوشهٔ اتاق را نشان داد. طنابی از کوله‌اش درآورد و محکم من را به صندلی بست. دهانم خشک شده بود و از وحشت داشتم قبض روح می‌شدم.

آرام گفتم: «هرچی به‌دردت می‌خوره جمع کن و ببر، فقط جان بچه‌هات کاری با من نداشته باش. من زن و بچه دارم!!»

نور چراغ را روی صورتم انداخت و بلند خندید.

«چرت‌وپرت نگو سیرابی! مونده این مارمولک ما رو نصیحت کنه! پس چی؟ فکر کردی اومدم مهمونی؟ حالا بنال... طلا و پول مولات کجاس؟»

«به جون دخترم من طلا ندارم. ولی توی جیب کتم کمی پول هست. حقوق یه‌ماهمه!!»

پول را برداشت و شروع به شمردن کرد.

«بیبین... از زمینم پول پیدا کردی بشمر... گرفتی؟!! خونه‌مونه چی؟ مال خودته؟»

«نه والله... مستأجرم. اینجا رو با هزار بدبختی پیدا کردم. فقط چل و سه متره.»

گوشه‌ای نشست و سیگاری روشن کرد.

«چراغ مسترابو روشین می‌کونم؛ صدات درا خفه‌ت کردم! فهمیدی؟»

«خیالت راحت. تازه دستم رو باز کنی، کمکتم می‌کنم که هرچی هست ببری... نوش‌جونت... حلالت باشه!!»

«بیشین با...»

ساعت دو نیمه‌شب بود. چیز به‌دردبخوری برای بردن به غیر لپ‌تاپ دخترم، یک دوربین عکاسی و مقداری پول پیدا نکرد.

گفت: «نفله... تو که گفتی چیزی توی بساطم نیس پس اینا چیه ناله؟! زن و بچه‌ت کجان؟»

لپ‌تاپ و دوربین را داخل گونی گذاشت و درش را بست.

«زنم رفته خونه مادرش. دخترمم باهاش رفته. آخه مادرش مریض حاله و کسی رو نداره، گاهی می‌ره اونجا و کمکش می‌کنه دیگه چی‌کار کنیم، مادرشه دیگه!»

«آها... گرفتم! کمک به مادر، ای... بدک نیست!!... دخترت چند سالشه؟»

«بیست سالشه؛ تازه دانشگاه قبول شده. عکاسی می‌خونه... لپ‌تاپ و دوربین هم با هزار قرض‌وقوله براش جور کردم!!»

تنها فرش دستباف خونه رو لول کرد و گوشهٔ دیوار گذاشت.

«عجبا!!... واس خودتون فیلمی هسین! چارتا عکس‌انداختن که دانشگاه مانشگاه نداره! حالا چیزی واسه خوردن توی خونه پیدا می‌شه یا نه؟!»

خودم را روی صندلی جابه‌جا کردم و گفتم: «دستم رو باز کن تا چیزی درست کنم. به خدا دستم داره از درد جزجز می‌کنه!!»

«زپلشک بابا؟!»

«من که جون ندارم! هیکلم پنجاه کیلو بیشتر نیس! دستم رو باز کن، قول می‌دم آروم باشم و دردسر درست نکنم!!»

«یوخ بابا! بیشین سرجات... خودم چیزی پیدا می‌کنم و می‌خورم. لاکردار این درد معده آخرش حاجیتو می‌کشه.»

دستم را باز کرد. خودش هم فهمید که آدم ترسویی هستم!!

«تکون بخوری تیغیت کردم. بیبین تخم‌مرغی چیزی داری درست کن... گوجه اگه داری بذار تنگش!!»

قد بلندی با کله‌ای تراشیده و جای چندتا شکستگی داشت.»

کاربر ۷۴۶۱۲۸۸
۱۴۰۲/۰۸/۰۹

مجموعه داستان قاوال شامل داستانهایی است که با قلم شیرین و جذاب جناب مصطفی مهذب در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.داستانهای این مجموعه به دور از هر گونه سیاه‌نمایی، ماجراهایی را روایت می‌کند که نویسنده از محیط اجتماعی خود از

- بیشتر

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

حجم

۷۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۱۷ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان