کتاب ما همه دروغگو بودیم
معرفی کتاب ما همه دروغگو بودیم
کتاب ما همه دروغگو بودیم نوشتهٔ الاهی بخش اوجان و ویراستهٔ زهرا صنوبری است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب ما همه دروغگو بودیم
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب ما همه دروغگو بودیم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ما همه دروغگو بودیم
«روز اول
زندگیکردن تو یک شهر آلوده زیاد هم بد نیست. وقتیکه دود کدر سیگار صبحگاهی دیده نمیشود و نمیفهمی که بدنت از کدام مورد آسیب میبیند. از آلودگی هوا و یا رسوب دود سیگار در ریههای آدم؟ تو فکر این بود که صدا بیشترین ضربه را به قلب آدمها میزند. آدم به شنیدن زنده هستند، اگر صدایی که میخواهی کنارت باشد. صدایی که دیگر شنیده نمیشود و درحال حاضر تمام صداهای دنیا شدهاند بوق خودروها و موتورسیکلتها.
مثل تمام صبحهای زندگی سرد و کسل گذشته، زودتر از زمان مشخص از خانه خارج شده بود. همان کت پشمی خاکستری قدیمی را به تن داشت. به پیادهروی بهصورت رفتوبرگشت در پیادهرو عادت کرده بود. شاید خودش را گرم میکرد تا دنبال پیگیری پروندهای جدید بدود. به این فکر میکرد چرا در این مملکت، قاتلها قبل از عید بیخیال کشتن نمیشوند. گرچه این شهر نه پرنده خوشصدایی دارد که با نغمههای خود آمدن بهار را خبر کند و نه درخت میوهای که شکوفههای سفیدش نوید شوربختی آدمها را بدهد. خودش را آماده کرده بود، با آمدن عید نوروز فقط چند روز از هر نظر تعطیل میشد، گرچه هیچ برنامهای در زندگی او وجود نداشت، ولی با تلفنی که امروز داشت، تمام آن بیبرنامگیها بههمخورده بودند.
بازپرس رضوی، راه میرفت و پکی به سیگار میزد. شب قبل با خیال اینکه دیگر پروندهای در این هفته آخر سال ندارد، خوابیده بود، ولی زهی خیال باطل! شاید فکر میکرد این هفته آخر نیاز نبود کسی کشته شود، ولی زمان و مکان نیست که آدمی را قاتل و دیگری را مقتول میکند. خودش که در خانهتکانیهای ذهنش، چندبار کشته شده بود، ولی تمام سؤالهایی که طراحی کرده بود، با رسیدن خودروی همکارش آقای احمدی تمام شد. آخرین پک را به سیگار زد و دودش را به هوا منتقل کرد. با مکثی طولانی درب ماشین را باز کرد، نشست. صدای سلامگفتن احمدی هم مثل هوای این شهر حالی نداشت. منتظر بود پویا جزئیاتی از صحنه جرم را برای او تشریح کند. مقتول خانمی بود حدود ۳۳ ساله که در خانه خود به قتل رسیده. آثار ضربوجرح دارد، ولی علت قتل باید بیشتر بررسی شود. آنهمه راه تا رسیدن به صحنه جرم مانده بود و ترافیک هم که هرلحظه اضافه میشد، ولی پویا دیگر حرفی برای گفتن نداشت.
نگاهی به پویا کرد و گفت: «پویا، باقی مسیر یک داستان دیگر تعریف کن. از صحنه جرم که حرفی برای گفتن نداری!»
پویا که متوجه منظور او شده بود، گفت: «قربان آخر من هم مثل شما دیشب شیفت نبودم. همین اطلاعاتی که عرض کردم، تلفنی به من گفته بودند.»
«بالاخره دیر یا زود میرسیم. تأکید کردی که به صحنه جرم نباید کسی وارد شود.»
«بله قربان، همکارهای پزشکقانونی زمانی که فهمیدند شما مسئول پرونده شدید، همه را مطلع کردند. دکتر باقری هم خودش را رسانده.»
بازپرس رضوی ساکت و آرام تمام مسیر را به شوروشوق مردم برای خریدهای قبل از سال نو در خیابان نگاه میکرد. اگر این قتل هم اتفاق نمیافتاد، بازهم کاری برای انجامدادن در این ایام نداشت. به خانهاش حتی نور آفتاب هم سر نمیزد، چه برسد مهمان و دوستی که به دیدنش بیایند. بیشتر از اینکه خودش تنها زندگی کند، آن خانه تنها بود. جز صدای نفسهای دودگرفته صاحبش در آن صدایی شنیده نمیشد؛ البته اگر صدای گوشی تلفن هم بیصدا نمیماند. خیلی وقت بود که خانه بهنام، رنگ خانهتکانی به خودش ندیده بود. انگار هردو باهم قهر بودند. نه خانه صفایی داشت و نه بهنام رضوی حالی برای زندگیکردن.»
حجم
۱۱۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۹ صفحه
حجم
۱۱۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۲۹ صفحه
نظرات کاربران
کتابی مهیج و راز آلود که تا پایان نمیشه اونو زمین گذاشت فضاسازی داستان و شخصیت پردازی مناسب و تعلیق ها بجا و نفس گیر و پایان غافلگیرکننده ای داشت.نویسنده بدرستی قطعات پازل رو در کنار هم چیده بود و
بسیارعالی جملات زیبا که از خواندن آن خسته نمیشی وهی داستان را دنبال میکنی تابه نتیجه برسیم