دانلود و خرید کتاب گورستان آرزو امیررضا گلچین
تصویر جلد کتاب گورستان آرزو

کتاب گورستان آرزو

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گورستان آرزو

کتاب گورستان آرزو نوشتهٔ امیررضا گلچین است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب گورستان آرزو

شعر یکی از راه‌های انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرن‌ها شاعران در شعرشان بازگو کرده‌اند.

شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است. 

خواندن کتاب گورستان آرزو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گورستان آرزو

«یادش نبود

هر کجا رفتم خیابانش نبود

این هوا هم میل بارانش نبود

بی‌ثمر بر هر دری در می‌زدم

بسته آن در بود و دربانش نبود

راه‌ها پیمودم و پرسیده‌ام

هیچ‌کس همراه و دنبالش نبود

با خودش تنها به هر جا می‌رود

بی‌وفایی کرد و این راهش نبود

یاد کردم هر کجا از عشق او

من به یادش او ولی یادش نبود

وقت رفتن گفت می‌خواهی بیا

تعارفی می‌کرد و اصرارش نبود

خود نوشت و خود به رسوایی سرود

ترس از پایان این کارش نبود

من ولی می‌سوختم در عشق او

عشق من در ذهن و افکارش نبود

عاقبت من را ز خود بیگانه کرد

مهربانی در دل و جانش نبود

آتش عشقش به دامانم گرفت

او ولی آتش به دامانش نبود

می‌توانستم ولی جانسوز بود

عاشقی باشم که خواهانش نبود

عشق من را او چنان کوچک شمرد

هرچه گفتم گفت امکانش نبود

روزگاری می‌رسد باور کند

هیچ‌کس مانند من یارش نبود

آخرین دیدار

آنِ خود را با نگاهی دوختم

من از این آتش به جان افروختم

دین خود را بهر عشقش باختم

خانه‌ای در حسرت و غم ساختم

چون سراسر ناامید از وی شدم

آرزوهایـم به گور انداختـم

خود دلم نالان ز عشقش کرده‌ام

خـود به دل تاوان دردش داده‌ام

لیک در قلبش مرا جایی نبود

من ز چشمانش دگر افتاده‌ام

آخرین دیدار در جانم نوشت

داد بر بادم مرا این سرنوشت

حامیا دل‌کندن از هر آرزو

بهتر از ماندن در این دنیـای زشت

غم عشــــق

چو عاشق ببینم بلرزد تنم

به هر عشق گویم که عاقل منم

مگر جز به حسرت ز او دیده‌ام

کم از دست این عشق رنجیده‌ام

تمامم به پای غمش دود شد

جوانی من رفت و نابود شد

نخواهم نصیحت کنم نازنین

ز عاشق بپرس و غمش را ببین

به قصد طلب دست‌وپا می‌زند

نه از عشق راضی نه جا می‌زند

طلب کرد و آخر وصالش نبود

چه عشقی که این‌گونه داغش نمود

شکست

می‌گذاری ز غــــــمِ عشــق کمـر راست کنم؟

می‌گذاری چو خودت هرچه دلم خواست کنم؟

می‌گذاری دل مــن دل بشــود تنگ نظــــر؟

می‌گذاری ره این عشـــق نشیند به ثمــــر؟

می‌گذاری بنـــوازم به نـوای غــــــمِ خود؟

می‌گذاری که بمانم به همان عالـــــمِ خود؟

می‌گذاری نـــخِ این عشـــق به دستت بدهم؟

می‌گذاری که مــن این بار شکستـت بدهم؟

نقــــاب

آنکه از انسانیت نامی ربود

آدمی بود لیک انسانی نبود

خواست با نامردمی بالا رود

پله‌ی اول زمین افتاده بود

با خودش قصد شروعی تازه کرد

دین خود را زین پشیمانی چه سود

آنکه با هر دوستی بیگانه بود

با نقابی قصد یاری می‌نمود

افســـــون

روزها می‌گذرد فرصت برگشتن نیست

حال تو خوب ولی حال خوشی در من نیست

گر چه این دل پس این هجر سخن‌ها دارد

خسته‌ام یار، مرا حوصله‌ی گفتن نیست

هر کسی حال مرا دید ز دل آه کشید

حق این دل به خدا غصه و غم‌خوردن نیست

بی‌هدف باز به هرسو به خیالت بروم

دل افسون مرا طاقت دل‌کندن نیست

بدنام

طعنه‌هایی که به سودای تو بر جام زدم

ناله‌هایی که ز عشقت سر هر بام زدم

خاطراتی که به هرسو دل من آتش زد

تیغ در دست و رگی را که سرانجام زدم

این جوانی و دل عاشق من پیرم کرد

حکم خود در غم عشق تو به اعدام زدم

بی‌وفا عشق فریبا، چه کردی با من

که دگر قید تو و این دلِ بدنام زدم

عاقبت

کاش می‌دیدی سراسر آرزویت می‌کنم

چون گلِ نرگس به هر کاشانه بویت می‌کنم

در نگاه خویش چشمان تو را گم کرده‌ام

با دلِ اندوهگینم جست‌وجویت می‌کنم

یاد من را خواب گر در خاطرت آورده است

کاش خوابم گیرد آن‌وقت رو به سویت می‌کنم

کشتی غم گر نشیند تا بیابد ساحلی

ناخدایش غرق در امواج مویت می‌کنم»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۵۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۵۰۰
تومان