کتاب خط قرمز عشق
معرفی کتاب خط قرمز عشق
کتاب خط قرمز عشق داستانی زیبا نوشتهٔ الهام سبکتکین است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب خط قرمز عشق
رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب خط قرمز عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خط قرمز عشق
«باران نمنم میبارید و ترافیک سنگین، نفس خیابان را بند آورده بود. هوا رو به تاریکی میرفت و دقایق بهسرعت سپری میشد. این وضع، نگرانی مرا دوچندان میکرد. میدانستم که در آن هوای سرد، مامانگلی با درد مزمن پاهایش، چادر به سر جلوی درب حیاط خانه، برگشتنم را انتظار میکشد.
اتوبوس خطی مسافت بسیار کمی را طی کرده بود و هنوز تا خانه راه زیادی در پیش داشتم. میدانستم شلوغی و ازدحام خیابان باعث شده که اتوبوس دیرتر از شبهای قبل برسد. آن شب وضعیت مثل شبهای قبل نبود. در چنان شرایطی، سعی کردم آرام و خونسرد باشم و استرس را از خودم دور کنم، چون کاری از دستم برنمیآمد و با استرس، فقط حرص خوردنم دوچندان میشد. بیاختیار در خاطرات مامانگلی که قبلاً برایم تعریف کرده بود، غرق شدم.
*****
مامانگلی در یکی از روستاهای شمال کشور به دنیا آمد. او عضوی از یک خانواده ضعیف و روستایی بود و درست در همان لحظه که چشمانش به وسعت دنیا باز میشد، مادرش سرِ زا از دست رفت. پدرِ مامانگلی، چهل روز پس از مرگ همسرش، به اصرار خانواده مجدداً ازدواج کرد. مادر مهربان من هیچگاه طعم مهر مادری را نچشید و به همین دلیل زندگی سختی را پشت سر گذاشت.
روزها از پی هم میگذشت. مامانگلی حالا دیگر دختری نوجوان و زیبا شده بود. او با آن موهای خرمایی و چشمان درشت سبز لجنی و قد و قامت نسبتاً کوتاهش، تپل و بامزه به نظر میرسید.
آن روزها مادرم در یکی از شالیزارهای اسماعیلخان ملاک بزرگ روستا، برنج نشاء میکرد و علاوه بر نشاءکاری در شالیزار، مسئولیت نظافت خانه و رسیدگی به برادر و خواهر ناتنی خود را نیز، بر عهده داشت.
یکی از همان روزها که موسی، پسر بزرگ اسماعیلخان به قصد سرکشی به مزرعه پدرش رفته بود، بهطور اتفاقی مامانگلی را دید و یک دل نه، صد دل عاشقش شد. داستان عشق باباموسی و مامانگلی از همان جا آغاز شد.
باباموسی، خانزاده و مامانگلی، رعیتزاده بود. سرانجام علیرغم مخالفت اسماعیلخان، آتش عشق دو جوان شعله گرفت و پدر و مادرم با هم ازدواج کردند و خان بزرگ، بابا موسی مرا از ارث محروم و او را از خانواده طرد کرد. در آن میان سبحان پدر مامانگلی، پدربزرگ من که مثل همیشه مطیع حرف همسرش بود؛ با ازدواج آنها مخالفتی نکرد.
اسماعیلخان علیرغم محروم کردن پدرم از ارث، سفارش کرده بود کسی به او کار ندهد. پدرم وقتی دید زمینی برای کار کردن ندارد، به قصد گذران زندگی، ناچار به ترک روستا شد و با مامانگلی به تهران پناه آورد. او گمان میکرد در پایتخت راحتتر میتواند کار پیدا کند.
باباموسی و مامانگلی با هزار رنج و مشقّت چند روزی را در پارکها سپری کردند. پدرم روزها به قصد آن که بتواند از پس هزینه خورد و خوراک و اجاره اتاق برآید، به دنبال کار میرفت تا درآمدی داشته باشد. کار زیاد بود، اما با شرایط آنها جور درنمیآمد.
همه جا کارگر ساختمانی و نگهبان شب با دستمزد ناچیز میخواستند، اما با درآمد حاصل از چنین کارهایی حتی نمیشد از عهده خرج و مخارج مواد غذایی برآمد، چه برسد به این که بتوان یک اتاق کرایه کرد؛ تازه اگر هم باباموسی میخواست این کارها را قبول کند، مامان تنها و بیسرپناه میماند.»
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه