کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده
معرفی کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده
کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده نوشتهٔ جان آر اریکسون و ترجمهٔ فرزاد فربد است کتاب چ (واحد کودک نشر چشمه) آن را منتشر کرده است. این کتاب یکی از داستانهای مجموعهٔ هنک، سگ گاوچران است.
درباره کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده
کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده داستانی است که از زبان یک سگ گاوچران روایت میشود. این سگ که هنک نام دارد و به قول خودش فرمانده حفاظت مزرعه و در اصل سگی بوگندو و عقل کل است، به همراه دستیارش، دراور، زندگی روزمره در یکی از مزرعههای غرب تگزاس با نام پن هندل را روایت میکند. این داستان ترکیبی از واقعیت، تجربیات زندگی، شوخی و ماجراجویی است.
خواندن کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گمشده در جنگل تاریک و طلسم شده
«صبح روز بعد با آفتاب نیمروزی از خواب بیدار شدم. چیزی که بیدارم کرد صدای ماشینی بود که داشت از جاده به سمت خانه میآمد.
از جا پریدم و... ای وای! ناگهان یادم آمد تنها چند ساعت قبل یک سیاهگوش مرا زده است.
لنگلنگان و افتانوخیزان رفتم تا در برابر متجاوزان به مزرعه بایستم و... اوه، لوپر و سالیمی بودند که از سفرشان به بیمارستان که نمیدانم کجا بود برگشته بودند.
وقتی فهمیدم ماشینی که دارد به مزرعه میآید خودی است، از حالت پارس جدی خارج شدم و لنگلنگان به استقبال آنها رفتم.
لوپر پیاده شد و سر مرا ناز کرد و گفت: «کَنه داری.» بعد ماشین را دور زد تا در سمت دیگر را باز کند.
در را باز کرد و به سالیمی کمک کرد تا پیاده شود. او چیزی را در بغل داشت، چیزی که در پتویی صورتی پیچیده بود.
دراور به من ملحق شد و او هم آن را دید. «اون چیه؟»
«خوارباره دیگه، پس فکر کردی چیه؟»
«فکر کردم خواربار رو توی پاکت قهوهای میذارن.»
«اکثراً این کار رو میکنن دراور، اما بعضی وقتها اون رو توی پتوی صورتی میپیچن.»
«اوه!»
سالیمی داشت لبخند میزد و خوشحال بود. هیچوقت او را اینقدر خوشاخلاق ندیده بودم. حتماً خواربار خیلی خوبی بود. احساس کردم به قول دوستان فرصت خوبی برای رفع کدورتها پیش آمده تا به خانم خانه نزدیک شوم، پس به سمت دیگر ماشین رفتم.
«اوه! نگاه کن مالی، این هنک نازنینه! این هم دراورکوچولو.»
عجیب بود. انگار داشت با خواربار حرف میزد. اما مهم نبود چون هنوز خندان بود. تا وقتی سالیمی لبخند میزند و سنگ پرت نمیکند برایم مهم نیست با کی حرف میزند.
گفت: «سگها، یه خبر خوب براتون دارم.»
نگاهی به دراور انداختم.
«دیدی؟ رفته بقالی برامون استخون خوشمزه خریده.»
«وای عالیه! پسر، من عاشق استخونم!»
«اما گازِ اول مال منه پسر. یادت نره رئیس کیه.»
سالیمی قسمت بالای پتو را کنار زد و خم شد تا بتواند...
دوستان، وقتی محتویات داخل پتو را دیدم موی تنم سیخ شد و صدایی در گلویم شکل گرفت که چیزی بین غرش و شُرشُر بود.
به حق چیزهای ندیده! سالیمی از بقالی یک مارمولک گُنده با خودش آورده بود!
خُب، شما که مرا میشناسید. وقتی با چیزی جدید، زشت و ناجور مواجه میشوم مثل احمقها سرجایم نمیایستم. پس پارس کردم.»
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۴٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
نظرات کاربران
حتما به همه بچه ها توصیه میکنم این کتاب را بخونن