کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟
معرفی کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟
کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟ نوشتهٔ مجید آذرشاهی است و انتشارات امید سخن آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟
بدون شک با ظهور انسان متفکر فلسفه نیز پا به عرصهٔ وجود نهاده است. از آنجاییکه فلسفه، تفکر در مورد پرسشهایی است که علم قادر به پاسخگویی به آنها نیست و پیشزمینه علمی نیاز ندارد پس، میتوان گفت همهٔ انسانها در طول زندگیشان تجربه تفکرات فلسفی را دارا هستند. در طول تاریخ بشریت، افراد بسیاری بودهاند که به مسائلی چون خدا، آفرینش، مرگ، زندگی، محبت، عشق و... پرداخته و دیدگاههایی در این زمینهها ارائه کردهاند. رهبران دینی و استادان مدرسهای جزو شاخصههای متفکرین فلسفی هستند. در کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟ به دیدگاههای بزرگانی که پایههای فلسفه بشریت را بنیان نهادند و سپس به بررسی باور علمگرایان که میگویند مرگ فلسفه فرا رسیده و فلسفه را باید در کتابهای تاریخ خواند میپردازیم، اما واقعیت این است که در کنار پیشرفتهای چشمگیر علمی و وابستگی شدید جوامع انسانی به زندگی ماشینی باید گفت حق با علمگرایان است.
فلسفه یعنی تفکرات انسانی، پس فلسفه را نمیتوان از انسان جدا کرد اما در کنار تغییر سبک زندگی نسبت به سالیان دور و نزدیک گذشته، فلسفه نوین نیاز جوامع بشری است
خواندن کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آیا مرگ فلسفه فرا رسیده است؟
«بیش از پنج هزار و پانصد سال پیش؛ در منطقه شمال غربی دریاچه خزر قومی میزیستند که آریایی خوانده میشدند. آریاییها قومی شجاع، درستکار، سخت کوش، پر طاقت، مهمان نواز، با هوش، ثروتمند، صلح جو، در دامداری و کشاورزی از اقوام مجاور خود برتر و برای شادی و شاد زیستن اهمیت والایی قائل بودند. آنها گاو را ثروت میدانستند زیرا علاوه بر شخم زدن زمین از گوشت آن برای خوردن، از شیر آن برای نوشیدن و فرآوردههای لبنی، از پوست آن برای پوشش و رو انداز، از مدفوع آن برای سوخت و از استخوان آن برای ساختن ابزار استفاده میکردند.
دو گروه از آریاییها در حدود چهار هزار و پانصد سال پیش بنا به دلایل نا معلومی از قوم خود جدا شدند. یک گروه به سمت غرب حرکت نمودند و از طریق قفقاز و گرجستان امروزی به شمال اروپا رفتند و مسکن گزیدند. گروه دیگر از طریق شرق دریاچه خزر و آسیای مرکزی یعنی تاجیکستان امروزی به فلات ایران و شبه قاره هند کوچ نمودند. آریاییهای مهاجر در مرکز فلات ایران به نام پارسها و در غرب فلات ایران به نام مادها و در شبه قاره هند در کنار رودخانه سند به نام سندو که بعدها در تلفظ به هندو تغییر کرد، مستقر شدند و با تولید مثل و رسیدن پیاپی گروههای مهاجر آریایی، نسبت به اقوام بومی برتری یافتند و به مرور زمان نژاد آریایی و فرهنگ و اعتقادات آریایی در فلات ایران و شبه قاره هند پراکنده شد.
آریاییها دارای ساختار اجتماعی خاصی بودند که شامل چهار طبقه میگردید با قوانین و حریمهای خاص خود که معاشرت افراد هر طبقه با طبقه یا طبقات دیگر شرعاً و عرفاً ممنوع بود و تمام گروههای مهاجر نیز این ساختار را حفظ و از آن پیروی مینمودند.
طبقه اول: براهمنها (روحانیون)، که با خدایان در ارتباط بودند و در واقع رهبریت جهان ملموس و جهان پس از مرگ افراد را بدست داشتند.
طبقه دوم: کشَتریهها (جنگجویان)، که در رأس آنها حاکم یا پادشاه قرار داشت.
طبقه سوم: ویشیهها، که تجار، گله داران، کشاورزان و صنعتگران را شامل میگردید.
طبقه چهارم: شودرهها (خدمتگزاران) افراد این گروه کارگرانی بودند در خدمت سه گروه فوق.
اما در جوامع مهاجر آریایی که خود را برتر از اقوام بومی میدانستند طبقه پنجمی به وجود آمد به نام نجسها که با درخدمت گرفتن افراد بومی، کارهای پست و کثیف به آنها واگذار میشد و از همه حقوق آریاییها محروم بودند.
آریاییها خدایان طبیعت را مانند خدای آسمان، خدای زمین، خدای آب، خدای آتش، خدای خورشید.... را میپرستیدند و مفهوم دین برای آنها خدای راستی و حقیقت بود که بوجود آورنده و نگهدارنده نظم جهانی و در تضاد و مخالفت با ناراستی و دروغ بود. آنها بت و مجسمه نمیپرستیدند و برای پرستش خدایان خود پرستشگاه نمیساختند، روحانیون آنها، دعاها و قربانیها و مراسم مذهبی را در فضای باز انجام میدادند.»
حجم
۲۴۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه
حجم
۲۴۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۲ صفحه