کتاب خری که آدم شد
معرفی کتاب خری که آدم شد
کتاب خری که آدم شد نوشتهٔ مجید نوری زاده هریسی است. انتشارات کدیور این داستان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب خری که آدم شد
کتاب خری که آدم شد ماجرای باورنکردنی الاغی عاشق است که جهان را با دیدگاهی موشکافانه همچون یک فیلسوف مینگرد و وقایع روزانهٔ زندگی خود را با ادبیات فیلسوفانهاش بازگو میکند؛ جهانی کوچک که به یک طویله و مزرعه محدود میشود، اما تفاوت چندانی با دنیای بهظاهر وسیعتر انسانها ندارد. مجید نوری زاده هریسی در روایت داستان خری که آدم شد، فقط به عشق و عاشقی قهرمان داستانش و حکایت آدمشدن او اکتفا نمیکند؛ بلکه الاغ قصه راوی ماجراهایی است که برای دیگر ساکنان طویله رخ میدهد. دنیای کوچک او نیز مثل دنیای انسانها لبریز از شخصیتهای گوناگون است. از یک خروس گرفته که هر شب برای مرغ و جوجههایش حماسهسرایی میکند تا دو گاو که منتظر به دنیاآمدن ثمرهٔ زندگی مشترکشان هستند. عشق، قهرمان کتاب را دچار احساسات متناقضی کرده است که گاهی برایش ناخوشایند میشوند؛ حسادت به زندگی عاشقانهٔ اسبهای طویله و احساس تنهایی که مقدمهای است برای تبدیلشدن او به یک انسان واقعی؛ بااینهمه آدمشدن رازی دارد؛ رازی که مهمانی ناخوانده آن را با الاغ در میان میگذارد.
خواندن کتاب خری که آدم شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خری که آدم شد
«رؤیای آدم شدن تمام فکرم را به خودش مشغول کرده بود، طوری که نفهمیدم کی به طویله رسیدم. دیگر هیچچیز من را خوشحال نمیکند. اطرافم را نگاه میکنم. دیگر صحبتهای حنائی سرگرمم نمیکند. به قدرت و طوفان هم حسودیم نمیشود. حتی فکر کردن به گلاندام هم به من آرامش نمیدهد. نمیدانم چهکار کنم تا از این حال بد خلاص شوم. کاش مرغ آسمانی را هیچوقت نمیدیدم، داشتم زندگیام را میکردم! اینقدر عصبی و داغان نمیشدم. وای که این ماه پیشونی چقدر سروصدا میکند. خودش، کم بود قدرت هم اضافه شد، نصفه شبی طویله را روی سرشان گذاشتهاند. صاحب و همسرش هم آمدند. نه! مثلاینکه جدی جدی خبرهایی هست. زن صاحب تا ماه پیشونی را دید فریاد کشید.
«صاحب وقتشه! بجنب! هر چی میخوام تندی بیار! برو آب سماور رو خالی کن تو یه تشت... ده بجنب! اومدیا! گند نزنی به خونه زندگیم» صاحب نگاه چپی به عشق روزهای خوشیش انداخت، قدم برداشت تا از طویله خارج شود. از بس درگیر افکار خودم بودم نفهمیدم کی کارشان تمام شد. حالا گوساله کوچولو به دنیا آمده. همه خوشحال هستند، بهجز من! نه اینکه ناراحت باشم! نه! روح و روانم جای دیگری است. واقعیت این است که دل و دماغ شادی کردن را ندارم. حتی حوصله خودم را هم ندارم. بعدازآن همه سروصدا، چه آرامشی! همه خوابند و من بیدار. یادشان رفته در را ببندند. موقعیت خوبی برایم مهیا شده تا به آرزویم برسم. باید بی سروصدا بیرون بروم. طویله گلاندام اونجاست. نمیدانم چطور باید به او بگویم. آرام در را باز کردم.»
حجم
۳۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۳۷۵٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه