کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده
معرفی کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده
کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده نوشتهٔ رابرت فیشر و ترجمهٔ سروش حجره و اندیشه اسماعیلی است و انتشارات لیوسا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده
بسیاری از مردم دنیا با قصهٔ شوالیهای با زره زنگزده آشنا هستند. شوالیهای خوب و گشادهدست و عاشق که روز و شبِ خود را در جنگهای صلیبی و نبرد با اژدها و رهایی دوشیزگان پاکنژادِ دربند میگذراند. شوالیهای قرون وسطایی که سرانجام اسیر و زندانی زره زنگزدهٔ خود شد.
شوالیه با زره زنگزده در سفر نخست خود به ما میآموزد که چگونه از بند هیجانهای دستوپاگیر رها شویم. و در بازگشت به ما خواهد آموخت که چگونه در راه ساختن یک رابطهٔ زناشویی برپایهٔ عشق، گام برداریم. او و همسرش، ژولیتا موفق میشوند که غبار برآمده از «نفس یا منِ متوهم» را از وجود خود بزدایند و آن را با فضایی از عشق راستین جایگزین کنند.
کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده ادامهٔ شرححال زندگی شوالیهای است که با وجود رسیدن به قلهٔ معرفت (کتاب اول) زمانیکه دوباره در برابر چالشهای زندگی بهویژه با همسر خود قرار میگیرد، درمییابد که رسیدن به قلّهٔ حقیقت و درک آن یک چیز است و زندگی کردن آن در دنیای واقعی چیزی است دیگر.
چه رازی در این شناخت نهفته است که شوالیهٔ ما را بههمراه همسرش رهسپار سفر معنوی دیگری میکند؟ آیا عشق بدون شناخت امکانپذیر است؟ آیا تنها با شناخت معشوق است که عشق راستین پدیدار میشود؟ یا آنکه هر اندازه که عاشق شناخت بهتری از خود داشته باشد عشقی ژرفتر را نسبت به معشوق تجربه میکند؟ پس اینگونه است که سفر دوبارهٔ شوالیه ما بههمراه همسرش آغاز میگردد.
خواندن کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ زوجها و کسانی که قصد ازدواج دارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بازگشت شوالیه با زره زنگ زده
«شوالیه در حیاط خلوت کاخ، ژولیتا را زیر نگاهش داشت که با چه دشواری خورجینی از لباس را بر پشت یک الاغ ناخوش میبست. یاد مرلین افتاد که میگفت با تنفس عمیق، ژرفای عشق را در درون خود تجربه کند. هماکنون برای آرامتر کردن آهنگ صدایش به بیشترین عشق نیازمند بود، چون گفت: «این خِرتوپِرتها چیه که داری با خودت میآوری؟»
ژولیتا با خوشحالی پاسخ داد که چون نمیدانسته چه لباسی برای این سفر مناسب است، بهتر دیده که تمام آنها را با خودش بیاورد. شوالیه دوباره نفس عمیقی کشید. عشق به ژولیتا کمکم داشت ضربان قلبش را بالا میبرد. خونش به جوش آمده بود. نفس عمیقی کشید و گفت: «عزیزم! حتی اگر این سفر پنجاهسال به درازا بکشد، باز هم فرصت نمیکنی دو خورجین لباس را بپوشی!»
«لباسهایم درون یکی از توبرههاست. من چاق شدهام و باید در این سفر وزن کم کنم، پس هم به لباسِ گشاد نیاز دارم، و هم اگر لاغر شوم، لباسهای تنگ را میخواهم. آن یکی توبره پر از کفش است». شوالیه برِوبِر زنش را نگاه میکرد، ژولیتا ادامه داد: «آدم باید به اندازهٔ کافی کفش داشته باشد چون کفش ساییده میشود، تازه اکنون که چاق شدهام، زودتر هم ساییده میشوند.»
شوالیه نمیدانست که آیا باز هم میتواند با نفس عمیق، عشق کافی نسبت به زنش بهدست آورد، و اگر مرلین با سه اسب زیبا از اصطبل بیرون نمیآمد، چهبسا بهکل کنترل اوضاع از دستش بیرون میرفت.
مرلین گفت: «بهتر است پیش از تاریک شدنِ هوا راه بیفتیم.»
ژولیتا گفت: «نمیتوانیم پیش از برگشتن کریستوبال راهی شویم.» و با نگرانی گفت: «دیروز باید میرسید.»
مرلین خندید و تپهٔ سمت راست را نشان داد و گفت: «آنجا را نگاه کن، کمی دیگر از آنجا پیدایش میشود.» درست در همین هنگام که مرلین سخن میگفت، همزمان سروکلهٔ کریستوبال روی تپه پیدا شد و دهنهٔ اسبش را کشید و اسب روی دو پای عقبی خود بلند شد. کریستوبال با این حرکت و با آن پر قرمزرنگ روی کلاهخودش، تصویری تمامعیار از یک شوالیه را بهنمایش درآورد و چنان میتاخت که گویی اسب و سوار یکی هستند. از دور به پدر و مادرش سلام داد و بیپروا از سراشیبی بهسوی پایین تپه تاخت.»
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه
حجم
۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۸ صفحه