کتاب حباب های آکنده از نور
معرفی کتاب حباب های آکنده از نور
کتاب حباب های آکنده از نور مجموعه اشعار رضا لطفی کاظمی (آرال دماوندی) است که نشر بید آن را به چاپ رسانده است.
درباره کتاب حباب های آکنده از نور
بیشتر اشعار کتاب حباب های آکنده از نور حال و هوای عاشقانه دارند. زبان ساده نویسنده، تاثیرگذاری این اثر را بیشتر کرده است. مضامین اشعار این کتاب تجربهای است که شاعر آن را زیسته است و در بستری از واژگان آن را با دیگران به اشتراک میگذارد. بسـتری که شـاعر میتواند در خلال آن عاطفهٔ انسـانی و اندیشـههای اجتماعی خـود را بـا مخاطـب در میان بگـذارد. از این روست که میتوان گفت در اشعار این کتاب، عشق متجلی میشود و رنگ احساسات در آن دیده میشود.
خواندن کتاب حباب های آکنده از نور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر علاقهمند به دنیای شعر و از طرفداران اشعار شاعران معاصر هستید، این کتاب یک انتخاب خوب برای شماست.
بخشی از کتاب حباب های آکنده از نور
«کافه
تمامِ حرفهایم به گریه میآید
دلِ منم تنها فقط تو را خواهد
زِ دوریت هربار چکیده این اشکم
چرا که این قلبم شکستگی دارد
یک قهوه با سیگار مکملِ خوبیست
که طعمِ تلخی را به خاطرم آورد
میانهیِ کافه جهنمی برپاست
که خندههایِ تو به یادِ من آمد
همیشه میگفتم بیا به دیدارم
به ناز میگفتی اگر بشه شاید
دلم رو میدادم دوباره دلداری
وَگرنَه تا حالا که مُرده بود باید
***
جنون مجنون
شبیهِ یک فرشتهای؛ وقتی که میخندی دگر
هر بار میپرسم ولی؛ اکنون چرا شادی دگر
من در کنار عکس تو به گفت و گو نشستهام
من میروم سوی فنا؛ یک بوسه میدادی دگر
هم غصهها را خوردهام هم در جوانی مردهام
هر بار میپیچد چرا؛ در این سرم دردی دگر
این نفسِ سینهیِ من؛ بی تو شبی باز گرفت
دل که به یکباره شکست؛ جان نده آزادی دگر
آه نَکِش دلبرِ من جامه نَدَر؛ من زِ تو آوارهترم
یک سَره در این قفسم؛ داد که سَر دادی دگر
رُخ بِده تا من بِزَنَم؛ نَبضِ خود اَندَر بدنم
ماه شدی در نَظرم؛ بشنو تو فریادی دگر
هر چه دَوایی بزنی؛ این جگر سوخته را
من چه کنم ؛ در جِگرم گرمیِ مَردادی دگر
کوه بَر انداخته آن؛ جُنونِ مَجنونیِ من
قرار شد دِل بدهی؛ جان به لب آوردی دگر
چو انتظار میکشم؛ کنون چنین شکستهام
مرا تو پیر کردهای؛ بس که تو بد عهدی دگر
زِ ترسِ دوریِ تو ، من؛ بهانهها گرفتهام
بدان که در خیالِ من؛ همیشه بَر بادی دگر
زَمانه گَر به من دَهَد؛ جوانیِ دوباره را
تو میروی به ناکجا؛ چو رخت بَر بَندی دگر
غروب کرده شادیام؛ شبانه داد میزنم
طلوعِ مِحنَتَم شدی؛ برایِ من مُردی دگر
***
شراب صد ساله
به جهنم که کسی جز تو نگارم نشود
فصل خشکیده ی دل بی تو بهارم نشود
بی تو خورشید خموش دل من داده خبر
که قمر در همه شب حریف یارم نشود
به هوای تن او تا به سحر ناله کنم
و ز تن جامه درم بس که نثارم نشود
هر که در میکده بی یاد تو پیکی بزند
با دو صد شیشهی صد ساله خمارم نشود
جگرم در غم هجر تو چنان گشته سیه
که به سرخی دلِ دانه انارم نشود
قلبم از هر دو طرف پاره شد اما تو بدان
من دعا گوی رقیبم که دچارم نشود»
حجم
۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه