کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی)
معرفی کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی)
کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی) نوشتهٔ اندرو لنگ و ترجمهٔ ساره پدرام و ویراستهٔ متین پدرامی است و انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعهٔ افسانههای شیرین دنیاست.
درباره کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی)
افسانهها گذشته از ارزش و اهمیتی که بهعنوان میراث فرهنگی هر قوم داشتهاند، به سبب همانندیهای بسیار با یکدیگر در سراسر جهان، سبب ایجاد درک و تفاهم جهانی میان ملتها و فرهنگهای گوناگون شدهاند و بهاینترتیب نهتنها بخشی از میراث فرهنگی هر قوم، که پارهای از میراث فرهنگ بشر به شمار میآیند. افسانهها بهترین وسیلهای هستند که به کمک آن ها میتوان همه افکار بلند و آرای مافوق تصور را به مردم منتقل کرد تا آنان نیز باذوق و اشتها بشنوند و بخوانند و لذت ببرند.
کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی) مجموعهٔ چندین افسانهٔ جالب برای کودکان و نوجوانان است. نام برخی از این داستانها از این قرار است:
افسانه یارا، راسوی بدجنس، خوشبختی و هیزمشکن، آزموند و سیگنی، شوالیه ماهیها و... .
خواندن کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب لاک پشت و عروسش و ۳۰ افسانه دیگر (کتاب پرتقالی)
«روزی روزگاری، ملکهای زندگی میکرد که گربه بسیار زیبایی داشت. او خاکستری رنگ با چشمهایی کشیده و آبی بود و ملکه علاقه زیادی به او داشت. گربه همیشه همراهش بود و هر جا که میرفت، به دنبالش میدوید و هنگامی که ملکه سوار بر درشکه شیشهای خود میشد، او هم با افتخار و غرور، بر روی صندلی کنار وی مینشست.
یک روز ملکه با غم و اندوه به او گفت: «گربه ملوسم! تو از من خوشحالتری؛ چون تو یک بچه گربه عزیز، درست مثل خودت داری، ولی من هیچکسی را جز تو برای بازی ندارم!»
گربه در حالیکه سر صاحبش را با پنجهاش نوازش میکرد، گفت: «گریه نکن، چون با گریه کردن مشکلی حل نمیشود، ببینم چهکاری میتوانم برایت انجام بدهم.»
گربه به خوبی و مهربانی حرفهایش بود و به محض اینکه از درشکهسواری برگشتند، به جنگل رفت تا با فرشتهای که در آنجا زندگی میکرد، مشورت کند.
پس از مدتی، ملکه صاحب دختر کوچکی شد که مثل برف سفید بود و موهایش همچون انوار خورشید میدرخشیدند. ملکه بسیار شاد شد و بچه گربهای که در اتاق بالا و پایین میپرید، خیلی زود توجه نوزاد ملکه را به خود جلب کرد و او چشم بر هم نمیگذاشت، مگر اینکه بچه گربه نیز در کنارش بخوابد.
دو ـ سه ماه گذشت و با اینکه آن نوزاد هنوز خیلی کوچک بود، بچه گربه به سرعت در حال رشد بود و یک روز بعدازظهر هنگامی که پرستار بچه مثل همیشه به دنبال بچه گربه میگشت تا او را در گهواره بگذارد، هر چه جستوجو کرد، آن را نیافت. آنها برای یافتن او گروه بزرگی تشکیل دادند، چون خدمتکاران همه نگران او بودند. مخصوصاً مطمئن بودند که ملکه به یابنده خوشاقبال بچه گربه جایزهای خواهد داد. بنابراین حتی جاهایی را که کسی به فکرش نمیرسید، هم گشتند. در جعبههایی باز شد که حتی پنجه بچه گربه هم در آن جا نمیگرفت؛ همه کتابها از قفسهها بیرون آورده شدند تا شاید آن را در لابهلای کتابها بیابند. کشوها همگی بیرون کشیده شدند؛ چون این امکان وجود داشت که بچه گربه هنگام شب در یکی از آنها محبوس شده باشد. اما هیچ فایدهای نداشت؛ او از آنجا فرار کرده بود و هیچکس نمیدانست که آیا او روزی باز خواهد گشت یا خیر.»
حجم
۳۰۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۳ صفحه
حجم
۳۰۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶۳ صفحه
نظرات کاربران
انتشارات قدیانی یکی از نوستالژیای بچگیمه وقتی میرفتیم نمایشگاه کتاب امکان نداشت حتما چنتا کتاب از قدیانی نخرم. این مجموعه کتابهای رنگی رو بصورت چاپی خریدم..هر کتاب شامل چند داستان و افسانهست..خوندشون برای من در بچگی خوشایند بود و مرور دوبارشون خاطره