کتاب دریا و بردیا
معرفی کتاب دریا و بردیا
کتاب دریا و بردیا نوشتهٔ زهرا اسلامی و نفیسه چراغی است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دریا و بردیا
کتاب دریا و بردیا ابتدا دربارهٔ موضوعاتی چون «ایثار و شهادت» و «هدف» با بخشهایی تحت همین عنوانها سخن گفته و سپس ۲ بخش داستانی با عنوانهای «دریا و بردیا» و «"بردیا"» را در بر گرفته است.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به ۲ گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرند، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر، برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص، یا ارائهٔ اطلاعات و به دلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم عامهٔ مردم است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب، یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ «مبتنی بر واقعیت» از هدفهای دیگر ناداستاننویسی هستند. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتوانند شامل موارد فهرست زیر باشند:
جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها، نقدهای ادبی.
داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب دریا و بردیا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان و ناداستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دریا و بردیا
«همهجا شلوغه، پر از آدم، مغازهها هیچکدومشون خالی نیست. چه وسایل خوشگلی! چه رنگهای قشنگی! چه کیف نازی! به بابام بگم همین رو بگیره، اگه اینو بخرم با کیف بردیا همرنگ میشه، میتونیم با هم ست کنیم. (اوه راستی اسم من دریاست. دختر یکی یه دونۀ بابا بهرام و مامان آرزو.) محو نگاه کردن به این مغازه و اون مغازه بودم که یه دفعه مامانم صدام زد: دریا، دریا، دخترم بیا اینجا! به سمت مامانم برگشتم و رفتم پیشش. یه کفش خوشگل قرمز تو دستش بود؛ فک کنم میخواد اینو واسم بگیره. مامانم گفت: «دریا اینو بپوش ببین پات میشه یا نه» با ذوق پریدم و کفشو از دست مامانم گرفتم و پوشیدمش. تو یه پام خیلی قشنگ بود اندازمم بود. به مامانم گفتم: «مامان، مامان، من همینو میخوام.» بعد از اینکه بابا بهرامم پول کفشمو حساب کرد اومدیم بیرون. ارشیا پسرعموم گفت: «بابا بهروز، برا منم یه کفش قرمز میخری؟» عمو بهروز گفت: واسه تو کفش خریدیم دیگه، حالا نوبت بردیاست. ارشیا که معلوم بود ناراحت شده برگشت و یه شکلک زبون درازی برای بردیا در آورد. این دو تا پسرعموی دوقلوی من یعنی ارشیا و بردیا که ۱۲ سالشونه، خیلی شر و شلوغن. بردیا یه کمی جدّی و پسر باهوش و مودّبی هست، ولی برخلاف اون ارشیا پسر جلف و لوسیه. درسته سه سال از من بزرگتره ولی مغزش هنوز مثه بچههای دو سالس.
همگی با هم رفتیم تا یونیفرمهای مدرسمونو از یک بوتیک لباس بخریم. لباس مدرسۀ من صورتی با خالخالیهای سفید بود. وقتی رفتم لباسمو پرو کنم به مامان آرزوم اجازه ندادم کمکم کنه.
رفتم تو اتاق پرو در رو بستم، از روی لباس خودم لباس مدرسمو تن کردم.
چقدر چاق نشونم میده این لباس. اَخ! اَخ! اَخ! نباید از زیر این مانتو لباس تنم باشه بابا.
لباسمو در آوردم و دوباره یونیفرممو تنم کردم. وای چقدر خوشگل شدم من! الهی ارشیا و بردیا فدام بشن! وقتی از اتاق پرو اومدم بیرون مامان آرزوم گفت: ای الهی فدای دختر گلم بشم من چقدر بهت میاد عزیزکم! ایشالله تو لباس عروسی دختر گلم رو ببینم.
زن عمو یلدا برای اینکه اظهار نظر کنه گفت: دریا جونم، زن عمو قربونت، مقنعهات رو درست کن اونجوری بیشتر بهت میاد. یه چشم خوشگل و با ناز گفتمو مقنعمو درست کردم.
بعد اینکه لباسامو عوض کردم اومدم بیرون دیدم تن بردیا و ارشیا هم لباس مدرسۀ طوسی رنگ ساده با یک جیب سمت چپش هست. لباس بردیا براش گشاد بود مثله این بود که موش رو بندازی تو یه گونی. رفتم پیشش و بهش گفتم: بردیا این لباس برات بزرگه اون یکی رو بردار. انگشتمو بالا آوردم به یکی دیگه از لباسا اشاره کردم. زن عمو یلدا اون لباسو براش آورد تا تنش کنه. وقتی اون لباسو پوشید دقیقاً اندازش بود. (ایول به خودم که از دورم تشخیص میدم چه لباسی به کی میاد.) بعد از اینکه از مغازه اومدیم بیرون بردیا دست منو گرفت و گفت مرسی دریا جون لباسی که برام انتخاب کردی اندازم بود. با پررویی تمام بهش گفتم: «باشه باشه نمیخواد خود شیرین بازی در بیاری خودم میدونم سلیقم حرف نداره پس نمیخواد چیزی بگی.»»
حجم
۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۸۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه