دانلود و خرید کتاب عاشق اگر باشی
تصویر جلد کتاب عاشق اگر باشی

کتاب عاشق اگر باشی

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب عاشق اگر باشی

کتاب عاشق اگر باشی گردآوری‌شده توسط کامران ابراهیمی است و انتشارات امتیاز آن را منتشر کرده است. این کتابْ گزیده غزل‌هایی از شاعران جوان کشور است.

درباره کتاب عاشق اگر باشی

مجموعه عاشق اگر باشی حاصل گزینش غزل دودههٔ اخیر شاعران جوان کشور است که در آن سعی شده از طیف‌های مختلف شاعران استفاده شود.

شعر یکی از راه‌های انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرن‌ها شاعران در شعرشان بازگو کرده‌اند.

شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب عاشق اگر باشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران غزل معاصر پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب عاشق اگر باشی

«پانته آ صفایی

تو ریختی عسل ناب را به کندوها

به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد

و روی شانهٔ من ریخت موج گیسوها

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی

و صبح سر زد از لابلای شب بوها

و ساقه‌ها همه از برگ‌ها برهنه شدند

و پیش هم که نشستند آلبالوها_

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می‌پیچید

صدای خندهٔ خلخالها، النگوها

و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،

رها شدند در آرامش تنت قوها

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز

چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است

مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

«فروغ» نیستم و بی تو خسته‌ام کرده ست

«جدال روز و شب فرش‌ها و جارو ها»

شنیده‌ام که به جنگل قدم گذاشته ای

پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

***

جواد زهتاب

سه حرف قشنگ -اولین حرف‌ها-

که عشق است و زیبا ترین حرف‌ها

به شوق نگاهت غزل پا گرفت

به ذوق تو شد دستچین حرف‌ها

تو گفتی از این حرف‌ها بگذریم

و خامت شدم با همین حرف‌ها

دوباره جنون بود و آن کارها

که خواندی به گوشم از این حرف‌ها

به پایان رسیدیم و بیچاره من!

که می‌ترسم از آخرین حرف‌ها

***

فاضل نظری

و عمر شیشه عطر است، پس نمی‌ماند

پرنده تا به ابد در قفس نمی‌ماند

مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد

که روی آینه جای نفس نمی‌ماند

طلای اصل و بدل آنچنان یکی شده اند

که عشق جز به هوای هوس نمی‌ماند

مرا چه دوست چه دشمن ز دست او برهان

که این طبیب به فریادرس نمی‌ماند

من و تو در سفر عشق دیر فهمیدیم

قطار منتظر هیچ کس نمی‌ماند

***

حامد ابراهیم پور

روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد

پرنده‌ای که نمی‌خواست در بهار بمیرد

دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو

نصیب گرگ شود، موقع فرار بمیرد

اسیرعشق شود، مثل پیرمردِ زمستان

برای آمدن خانم بهار بمیرد ...

اگر بنا به سقوط است، با شکوه بیفتد

اگر قرار به مرگ است، با وقار بمیرد

عقاب باشد و از شانه‌های کوه بیفتد

پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد

خبر نداشت به دستور روزگار قرار است

به دست حادثه‌ای دور از انتظار بمیرد

چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد

چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد ....»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره‌ای نخریدم دلم گرفت کم کم به سطح آینه برف می‌نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت نقاشی‌ام تمام شد و زنگ خانه خورد من هیچ خانه‌ای نکشیدم دلم گرفت
Melika
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح‌ای ستارهٔ روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام‌ای آتش درون با خوشه خوشه خوشهٔ خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!
Melika
مانده بودم بدون او تنها، دوستش داشتم، چه می‌کردم؟ از میان همه فقط او را دوستش داشتم، چه می‌کردم؟ من در آن چشمهای بی رویا، چشمهای پر از غم ِ تنها خوانده بودم که می‌رود اما دوستش داشتم، چه می‌کردم؟ رفته بود و نرفته بودم تا شاید از راه رفته برگردد
Melika

حجم

۳۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۱ صفحه

حجم

۳۲٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۱ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان