دانلود و خرید کتاب رنگ عشق بالو بابالولا ترجمه مریم قنبری
تصویر جلد کتاب رنگ عشق

کتاب رنگ عشق

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رنگ عشق

کتاب رنگ عشق نوشتهٔ بالو بابالولا و ترجمهٔ مریم قنبری است. انتشارات نوژین این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی داستان‌های عاشقانهٔ دنیاست که همگی بازنویسی و به‌روز شده‌اند.

درباره کتاب رنگ عشق

نویسنده در کتاب رنگ عشق افسانه‌ها و روایت‌های عاشقانه و قدیمی از سرتاسر دنیا را بازنویسی و امروزی کرده است. همهٔ این داستان‌ها حال‌وهوای عاشقانه و رمانتیک دارند؛ حال‌وهوایی که با هنرمندی نویسنده، بالو بابالولا، فضایی مدرن و امروزی پیدا کرده‌اند. عنوان بعضی از این داستان‌ها عبارت از «اوشون»، «شهرزاد»، «سیا»، «تیارا» و «نِفِرتی‌تی» است. این مجموعهٔ داستانی ما را از میان قاره‌ها و مناظر مختلف رد می‌کند و نشان می‌دهد که ویژگی‌های انسان مانند عشق در رنگ‌های مختلف نمایان می‌شود.

داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب رنگ عشق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی عاشقانهٔ جهان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب رنگ عشق

«احساس گرما می‌کردم. مثل گرمای سوزان داغ بودم. نه آن گرمایی که پسرهای دبیرستانی، دخترها را با آن توصیف می‌کردند. نه آن گرمایی که نگاه پسرها را سنگین می‌کرد و صدایشان را بم می‌کرد. نه آن‌قدر گرمم بود که حس می‌کردم که دارم می‌پزم، آستین‌های بلند پیراهنم نور خورشید را جذب می‌کرد و گرما را بین پوستم و پارچه لباسم نگه می‌داشت. شلوار جین اندامی که پوشیده بودم باعث شد که خیلی زود خودم را سرزنش کنم. آیا خودم را قربانی می‌کردم که در جمع نوجوانان پذیرفته شوم؟ من آدمی بی‌فکر بودم! چرا باید در جشن پایان مدرسه باشم و کارهایی را بکنم که در طول دوران تحصیل از انجام آن‌ها خودداری می‌کردم؟

حیف، بهترین دوستم لِتشا من را به اینجا آورد زیرا فکر می‌کرد که به ما خوش می‌گذرد، او لباس شنای جدیدی خریده بود که می‌خواست آن را امتحان کند و می‌گفت: «نالِلی نمی‌توانی زندگی‌ات را خراب کنی.» به لطف او حالا داشتم از گرما می‌مردم. در لسوتو تابستان آغاز شده بود، اواسط ماه نوامبر بود و خورشید مانند زمان‌های قبل از شروع باران‌های موسمی به شدت می‌تابید، انگار مصمم بود که به جنگ با ابرها برود.

لِتشا همانطور که چانه‌اش را به سمت بالا می‌برد تا حلقه‌های دود را از دهانش خارج کند، گفت: «می‌دانی که می‌توانی لباس‌هایت را در بیاوری، درست است؟» صدایش به خاطر فرو بردن دود سنگین سیگار گرفته بود. او روی دیوار کوتاه آجری کنارِ من نشسته بود و بدون شک در لباس شنای سیاه رنگِ برش دار و یکسره‌اش که انحنای بدنش را به خوبی نشان می‌داد، احساس خنکی بیشتری می‌کرد.

من یک لباس شنای دو تکه مسخره صورتی رنگ که مادرم خریده بود را پوشیده بودم تا فقط او را ساکت کنم، من آن را زیر پیراهن و شلوار جینم پنهان کرده بودم و تا زمانی که به خانه برگردم آن‌ها همان‌جا بودند.

مادرم التماس کرد: «نالِلی تا کی می‌خواهی خودت را پنهان کنی، محض احتیاط آن‌ها را بپوش.»

محض احتیاط؟ محض احتیاط برای اینکه اگر آن را می‌پوشیدم، پوستم یک رنگ می‌شد؟ برای اینکه همسالانِ من، کم‌تر من را نادیده بگیرند و مثل احمق‌ها با من رفتار کنند؟

دانش آموزان فارغ‌التحصیل دبیرستان دره مالوتی پاهای خود را در آب خنک استخر گذاشته بودند و یا در کنار هم روی چمن‌های تمیز روی زیراندازهایشان دراز کشیده بودن و بدن‌هایشان در هم گره خورده بود انگار که می‌خواستند جدایی اجتناب‌ناپذیر بعد از فارغ‌التحصیلی را جبران کنند. من در همان‌جایی که بودم، احساس آرامش می‌کردم. روی دیوار کوتاه آجری زیر درختی، نشسته بودم و به اطرافم نگاه می‌کردم. روی ایوان سرتاسری مقابلِ درِ شیشه‌ای کلبه الهام‌بخش عمارت، نجیب‌زاده‌های دره مالوتی همانطور که زیر نور خورشید حمام آفتاب می‌گرفتند، زیبا به نظر می‌رسیدند و می‌درخشیدند.

من چشم‌هایم از روی آن‌ها برداشتم تا به دوستم نگاه کنم.

«تو بامزه هستی.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

حجم

۳۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۱۶ صفحه

قیمت:
۷۲,۰۰۰
تومان