
کتاب بهشت زیر پای من
معرفی کتاب بهشت زیر پای من
کتاب بهشت زیر پای من نوشتهٔ محمدرضا حنیفه در انتشارات آرنا چاپ شده است.
درباره کتاب بهشت زیر پای من
رمان «بهشت زیر پای من» که براساس ادبیات واقعگرایانه به رشتهٔ تحریر در آمده، نگاهی اجتماعی به تضاد بین فرهنگ حاکم بر جامعه با فرهنگ کار و تولید دارد. نویسنده تلاش میکند در قالب یک داستان عاشقانه و کنکاش در زندگی یک صنعتگر، این تضاد فرهنگی و موانعی که یک جامعهٔ غیرصنعتی و دلال مآبانه در راه تولید و فرهنگ کار و تلاش ایجاد میکند را واکاوی نماید.
«نیما» شخصیت اصلی داستان با آموزش و الگوگیری از فرهنگ کار و تولید آسیای شرقی بهویژه ژاپن، قصد دارد یک تنه کشتی به گل نشستهٔ صنعت را به آب بازگرداند و به احیای فرهنگ کار و تلاش، بپردازد. اما در این راه با تضادی آشکار و مقاومت جامعه مواجه میگردد.
چالش نیما زمانی به اوج میرسد که در نیل به هدفش، از حمایت و همراهی خانواده و حتی نزدیکترین دوستان هم نااُمید میگردد. بدینجهت در زندگی شخصی با مشکلات عدیدهای دست به گریبان میشود.
بهشت زیر پای من، داستان مردی است که از شغلش شخصیت گرفته و زندگی و بنیاد خانوادهاش را بر این چهارچوب استوار میکند. اما همسر و شریک زندگیاش اصلیترین مانع در دستیابی او به خواستههایش است.
کتاب بهشت زیر پای من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب بهشت زیر پای من
«کف دست راستمان را محکم بههم کوبیدیم و بهطرف خانه حرکت کردیم. مجتمعی که در آن زندگی میکردیم، در یکی از محلههای شمال تهران قرار داشت. ورودی خیابان ما، بوستانی زیبا و نسبتاً بزرگ بود که مکانی مناسب برای ورزش همگانی و تفرج اهالی محل به حساب میآمد. در پارک خانمها پیادهروی میکردند و پیرمردان بازنشسته به شوخی و خنده و تعریف خاطرات و ماجراجوییهای عنفوان جوانی میپرداختند. وقتی از کنار این بوستان میگذشتم، توقف کوتاهی میکردم و آینده خودم را متصور میشدم. چون شمارش معکوس من با بیش از بیست سال سابقهٔ کار صنعتی آغاز شده بود. یاد مثال همیشگی پدرم افتادم که میگفت:
«انرژی پسرها در مچ پاهایشان میباشد و دائم در حال دویدن هستند. درحالیکه انرژی پیرمردها در فک و چانهشان جمع شده؛ لذا دائماً درحال حرف زدنند.» البته پدرم هیچوقت از کیفیت تعاریف و خاطراتشان چیزی نمیگفت چون بعضاً چاخان و جز بزرگنمایی کردن و مهم نشان دادن نقش خودشان مصداق دیگری نداشت.
ولی درمورد من، انرژی هنوز در مچ پاهایم بود و دستکمی از تراکتور نداشتم. خستگی برای من تعریف نشده بود و لحظهای بیکار نمینشستم. همه چیز برای من در کار و تلاش خلاصه میشد؛ بنابراین شاید زندگی کردن درکنار من کمی سخت بهنظر میرسید. بهنظر از آن دست بچههای بیشفعال بودم که بایستی تحت مراقبت و درمان قرار میگرفت. اما قدیمها، یعنی دوران کودکی من، کسی به این حرفها اهمیتی نمیداد. تنها راه کنترل چنین بچههایی، تنبیه و کتک زدن بود. کاری که مادرم و بعضاً پدرم با من میکردند و بابت کارهای کرده و نکرده، حسابی گوشمالیام میدادند.»
حجم
۲۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه
حجم
۲۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه
نظرات کاربران
چرا ته اش معلوم نشد؟؟مثل فیلمی که قراره سری بعدش وبسازن
کتاب خوبی بود ولی اخرش مشخص نشد خیلی نصفه بود
نمیدونم چرا اخرش مشخص نبود😶
من همش دنبال جلد دوم بودم چرا انقد نصفه کاره رها شد
داستانش قشنگ ، ولی پایان نداره الان اخرش چی میشه
سلام خیلی مشتاق خوندش بودم ولی یهو بدون هیچ پایانی تموم شد😑😑😑😑لطفا جلد ۲ ومش رو هم تو طاقچه قراربدین
ته نداشت اصلا ، زیادی تهش باز بود
عالی بود
درود. کتاب خوبی بود. نثر روان و قابل فهمی داشت. دغدغهی تولید در جامعهی دلالمآب برایم موضوع تازهای بود که در ادبیات داستانی ایران کمتر به آن برخورده بودم.
مرجان چیشد؟