کتاب معبد قورباغه ها
معرفی کتاب معبد قورباغه ها
کتاب معبد قورباغهها؛ قصههای آشنا ۱ مجموعهای از داستانهای کوتاه کودکانه اثر مهری سادات موسوی مهدویان است که نشر بید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب معبد قورباغه ها
نویسنده در این کتاب ۷ قصه را انتخاب و در جلد یکم قصههای آشنا یعنی معبد قورباغه ها گردآوری کرده است. این قصهها به سبب جنس تخیل و واردکردن مثلهای ایرانی به طور غیرمستقیم تشابه دارند و هدف این داستانها ایجاد شوق و نشاط و تحرک و تفکر و انگیزه در کودکان مخصوصاً کودکان کمتحرک و کمتفکر امروزین است که به اسباب تکنولوژی چون گوشیهای هوشمند وابستهاند.
این کتاب دربردارنده داستانهای کودک با نامهای زیر است:
دم سیاه و خروس سپید، گربه منتقد و خر استاد، معبد قورباغه ها، شازده کوچولو و پری دریایی، پانداهای شجاع، کینه شتری و ماهی بیحافظه، ستاره و عروس دریایی.
خواندن کتاب معبد قورباغه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کودکان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب معبد قورباغه ها
«خروس سراسیمه مرغها را به مرغدانی هدایت و در مرغدانی را محکم بست و با کاه و کلش برای مرغها رختخواب گرم و نرم آماده کرد- مرغها را زیر پر و بال خودش گرفت چشمشان تازه گرم خواب شده بود که صدای فریادِ در از آسمانِ رویاها به زمین گرمشان کشاند کسی هم چنان که پشت سر هم به در می کوبید با صدایی لرزان و حاکی از شرمندگی فریاد می زد:
- باز کنید! زوزهٔ گرگها نزدیک است- غریبم جایی برای پناه ندارم دم سیاه مهربان با سرعت برخواست در را باز کرد چشمش به خروس ریز اندام و سفید رنگی افتاد که مثل موش آب کشیده نوکش از سرما بهم می خورد و قلبش به تندی قلب بچه گنجشکی که پرواز نیاموخته، نزدیک گربه بر زمین افتاده میزد: با صدایی حاکی از ترس و سرما لرزان- سـ سـ سـ سلام بـ بـ بخـ شید فقط ام م شب - بفرما جانم – میهمان حبیب خداست.
در یک لحظه با اشارهٔ بالهایش خروس سپید به کلبه آمد خودش را تکاند آب پرهایش به زمین ریخت: از شمال می آیم به سمت جنوب می رفتم که ناگهان طوفان شد زندگی در آنجا به سختی می گذشت دوستانی در جنوب دارم که فکر می کنم زیر پر و بالم را خواهند گرفت –فردا زحمت را کم می کنم.
میهمان گل باغ خداست تا هر مدت دلت خواست در امان باش.
مرغها هر کدام به سمتی رفتند و برای پذیرایی از میهمان چیزی آوردند یکی آب یکی دانه یکی کاه و کلش که خروس سپید را گرم و خشک کند بعد هم درز در و پنجره ها را محکم بستند و رفتند که بخوابند.
در این موقع دم سیاه مهربان لرز عجیبی را در وجودش احساس کرد نوکش به هم می خورد و بالهایش سرد و بی حس در دو طرف بدنش آویزان شده بود.
خارج از مرغدانی قیر سیاه شب از آسمان سرازیر بود و باران به نالهٔ شومی تبدیل شده بود که در گلوی ناودان های زنگ زده می پیچید و چون اوراد طلسمی شوم در کوچه های روستا رنگ مرگ می پاشید.
خروس شهری بیدار بود و مرغهای ساده دل که خواب از سرشان پریده بود با کنجکاوی دور خروس سپید را گرفته و هر کدام سوالی می پرسیدند.
- کار شما چیه...؟
- نویسنده!
- نویسنده یعنی چی ...؟
- یعنی... از زندگی دیگران قصه درست می کنم بعد آن را برای کسان دیگر تعریف می کنم.»
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹ صفحه
حجم
۱۶۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹ صفحه