کتاب قلمرو خدایان
معرفی کتاب قلمرو خدایان
کتاب قلمرو خدایان نوشتهٔ مرضیه پرهیزگار است. نشر بید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان نتیجهٔ تجربهای است از یکی از سفرهای روح؛ سفری که نویسنده آن را در قالب داستان بیان کرده و کوشیده است آنچه در جهانهای درون برای او اتفاق افتاده را روایت کند. این کتاب به همهٔ «روحهای فرهیخته» تقدیم شده است.
درباره کتاب قلمرو خدایان
کتاب قلمرو خدایان باهدف ماندگارکردن تجربهٔ غریب نویسندهٔ آن نوشته شده است. مرضیه پرهیزگار میگوید که باید آنچه را که دریافت کرده با تمام جسم و جانش محافظت کند و تلاش بیسابقهاش را در این راه هدر ندهد.
این داستان در ۱۱ فصل نوشته شده است. هر یک از فصلها عنوانی ویژه دارند که با تجربهٔ راوی هماهنگ هستند.
این نویسنده روزی را تعریف میکند که بسیار خسته و بیحوصله سرش را بر روی بالش گذاشته و به خواب نهچندان عمیقی فرو رفته است. در آن حالت بوده که انگار صدایی در گوشش نجوا کرده و اسم او را زمزمه کرده است. آن زمزمهها انگار خواب راوی این کتاب را عمیقتر کردند. جسم او سنگین و سنگینتر شده؛ تاجاییکه به گفتهٔ خودش اتصال او با جسم قطع شده و خود را جدا از جسم دیده است. حضوری سراپا نور نیز او را همراهی میکرده. راوی با شور و اشتیاق فراوان همراه با ترس پرسیده: تو کیستی؟ و صدایی مبهم و بم گفته است: «استاد». راوی اینجا از خواب پریده و با خود فکر کرده است که آیا این تجربه واقعی بود یا رؤیایی گذرا؟
خواندن کتاب قلمرو خدایان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب قلمرو خدایان
«من در تمام این مدّت این تجربهٔ عظیم را فراموش نکردم و گاه و بیگاه به آن می اندیشیدم اما نمی دانستم چگونه باید وجودی خالی و تهی شوم آنگونه که آن خدای عظیم از من می خواست، درخلال زندگی عادی ام دیگر چنین چیزی را تجربه نکردم انگار که یکبار برای همیشه نا شایستگی خودم را ثابت کرده بودم، پس از مدّتهای طولانی که از تجربهٔ خرد شدن و شکستن و تحقیر شدنم توسط خدای خشن می گذشت توانستم فرصت این را بیابم که دوباره به آن قلمرو قدم بگذارم البتّه این بار وقتی چشمانم را بستم خیلی سریعتر از قبل در خلئی تاریک رها شدم و خودم را در آنجا یافتم امّا این بار دیگر از آن غرّش عجیب و رعدهای غول آسا خبری نبود انگار که خدای خشمگین همچون گربه ای خواب آلود گوشه ای خوابیده بود امّا زیر چشمی همه جا را نظاره می کرد، من مثل کودکان زیرکانه و با کنجکاوی او را می نگریستم، آیا او واقعا خواب بود؟ آیا مرا نمی دید؟ یا پیر و فرسوده شده بود؟ این افکار کودکانه بودند امّا سوالاتی که ابتدا به ذهنم خطور می کرد همین ها بودند، دوباره با خود اندیشیدم شاید من درسهایم را به خوبی آموخته ام و آزمون ورودی قلمروی خدای خشمگین را با موفقیّت پشت سر گذاشته ام پس از آن نیز چندین بار دیگر فرصت رفت وآمد به این قلمرو را پیدا کردم اما باز هم خدای خشمگین آرام و موقّر گوشه ای خوابیده و نظاره گر بود، من در آنجا احساس بسیار عمیقی از آرامش وسرور داشتم و گاه و بیگاه از هیاهوی زندگی خلاصی می یافتم و در آنجا را واقعا زندگی می کردم، امّا آیا این آخر راه بود و جهان های خدایی به همین جا ختم می شد؟ آیا با یک بار ترسیدن و لرزیدن می توانستم با خدا دوست شوم و به منزلش رفت وآمد کنم و دیگر هیچ؟ آیا حیات روح که بارها از آن شنیده بودم همین بود؟»
حجم
۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه
حجم
۴۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۱ صفحه