کتاب خواب های آبی
معرفی کتاب خواب های آبی
کتاب خواب های آبی نوشتهٔ محسن رجبی طرخورانی است. انتشارات نظری این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان قصهٔ سرهنگزادهای به نام «سعیده» و همسر و کودکش را روایت میکند.
درباره کتاب خواب های آبی
کتاب خواب های آبی در ۳ فصل نوشته شده است. این رمان از شب تولد کودکی به نام «آرشام» آغاز میشود. او با مادرش (سعیده) و پدرش (بهزاد) زندگی میکند.
سعیده دختر زنی استوار و قانونمند به نام «عالیه خانم» است. او برای تولد نوهاش وارد خانه میشود و با دیدن سرووضع سعیده و وضعیت عمارت اعتراض کرده و پیوسته نام همسرش، جناب سرهنگ، را برده و از او یاد میکند.
این رمان داستان این خانواده است.
خواندن کتاب خواب های آبی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب خواب های آبی
«فرزاد به سختی ماشینش را بین دو ماشین دیگر که دقیقاً روبروی کافه دارکوب پارک شده بودند، پارک کرد و مثل همیشه با یک ساعت تاخیر وارد کافه شد، الناز با اخم و ناراحتی از شب شعر کافه پشت بار نشسته بود و با هیچکس صحبت نمی کرد.
شب شعر سه شنبه های هر هفته توی کافه برگزار می شد، اما این بار یک مناسبت ویژه هم داشت و آن اینکه محسن برای فرصت مطالعاتی به مالزی می رفتف اما هنوز نه از محسن خبری بود، نه از محمد و نه از سهراب.
الناز با بی تفاوتی به فرزاد گفت: ببین اینم برنامه ریزی کردنشونه، همه مشتریا رو جواب کردیم به اسم اینکه اینجا رزروه، هنوز هیچ خبری از هیچ کدامشون نیست؟
فرزاد که مثل همیشه از شکرآب شدن رابطه محمد و الناز ترس داشت، پرسید حالا کجا هستن؟
الناز اخمی کرد و گفت: چه میدونم این پسر لاغره زنگ زد بهش. تا گفت عموزاده مهربان، محمد هم از دست داد صبر و عقل و طاقت و هوش.
هنوز فرزاد جواب الناز را نداده بود که محمد و محسن با یک کیک بزرگ وارد شدند و داد و بیداد الناز با عبارت: معروف یعنی محمد! داشت شروع می شد که سهراب با کت و شلوار نقره ای و کیف دستی چرم و مشکی رنگش وارد شد و گفت: عذرخواهم حاج آقا دیر رسیدم. فرزاد که از همه زودتر به سهراب رسیده بود، دستش را گرفت و گفت: خوب شد که اومدی، نزدیک بود که جنگ جهانی بشود بر سر تو. سهراب که واقعاً گمان کرده بود درهم بودن چهره الناز به خاطر دیر آمدن اوست، دستهایش را به نشانه عذر خواهی بالا برد و گفت: معذورم، ماشین خراب شد، طول کشید اصلاحش. محمد لبخند زد و گفت: آقا غلامم، ربطی به شما نداره، والا این خانم از جای دیگه نارحته. محسن ناراحتی اش را پشت لبخندی تلخ پنهان کرد و گفت: همه چیز تقصیر منه الناز. هنوز کلام محسن کامل نشده بود که فرزاد ادامه داد: راست میگه آقا سهراب، قبل از اومدن شون هم گفت، همش تقصیر اون پسر لاغره اس! محمد که هیچوقت نمی توانست در برابر لفظ پسر لاغره در برابر نام محسن جلوی خنده اش را بگیرد پیپش را از کوله اش بیرون آورد و شروع به تمیز کردن کرد.
الناز با یک ماگ چای با طعم بهار نارنج از کنار محمد رد شد و به سمت میزی که سهراب پشت آن نشسته بود رفت در حالی که سعی میکرد همچنان ناراحتی در چهرهاش نمایان باشد گفت کس دیگه ای هم چای میخوره؟
فرزاد که از شدت استرس دستانش میلرزید گفت: لطفا
یکی یکی رفقا با دسته گل و شیرینی وارد کافه شدند. مسعود با تیشرت قرمز و گل های رز آبی آخرین نفری بود که وارد شد. سهراب آخرین جرعه چایش را سرکشید و گفت: مسعود هم آمد، شروع کنید.
سهراب شروع کرد:
ما را دم آفتاب کشتند
پیش رخ آن جناب کشتند
در گریه شدیم کشته مَست
ما را وسط شراب کشتند
رفتیم تصادفاً به زلفش
ما را سر پیچ و تاپ کشتند
ما را وسط دو دیده خویش
ما بین دو نهر آب کشتند
گفتیم کجاست زندگانی
ما را عوض جواب کشتند
بچه ها هر کدام شعری خواندند. شب شعر کم کم به آخر رسید، الناز که هنوز عصبانی بود پرسید: این شیرینی برای چیه؟»
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۱۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه