کتاب دره هزار سراب
معرفی کتاب دره هزار سراب
کتاب دره هزار سراب نوشتهٔ سروش کلانتری است. انتشارات متخصصان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان تضاد فضای شهری و روستایی را در قالب قصهای ایرانی به تصویر میکشد.
درباره کتاب دره هزار سراب
کتاب دره هزار سراب در ۹ فصل نوشته شده است.
قصهٔ این رمان از یک فضای کاری آغاز میشود. با خواندن فصل ابتدایی این کتاب با واژهها و عبارتهایی همچون همکاران، سهامداران، سهام شرکت، مجمع عمومی و... روبهرو میشوید. در میانه، پا به دانشگاه میگذاریم و روایتی از زندگی دانشجویی را میخوانیم. در انتها هم سخن از مجلس ترحیم یکی از شخصیتهای رمان و ناراحتی دوستانش از این بابت است.
شخصیت اصلی این رمان «سیاوش» نام دارد.
رمان از امروز او آغاز میکند و در فصلهای بعدی در ۲۰ سال بعد میگذرد تا سیاوش بتواند خاطرات خود را مرور کند.
خواندن کتاب دره هزار سراب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب دره هزار سراب
«سیاوش آن روز مسیر شرکت تا خانه را پیاده طی کرد تا خوب در مورد مخمصهای که در آن گیر کرده بود، فکر کند. هرچند قدم زدن در یک شهر شلوغ و آلوده بههیچوجه قابلمقایسه با گشتهای شبانه در هوای پاک روستا که سقف آسمانش را ستارگان چراغانی کرده بودند، نبود؛ اما به هر حال از هیچی بهتر بود و سیاوش این را خوب آموخته بود که حسرت بیهوده برای نداشتهها، غیر از تلخ کردن داشتهها، هیچ فایدهای ندارد. سیاوش به معنای واقعی کلمه نمیدانست باید چه کار کند. احساس میکرد در منجلابی قرار گرفته که هر کاری کند سرنوشتش فرو رفتن در آن است. سیاوش با خود میاندیشید: ((واقعاً چه کسانی مرتضی و اکبر را به این روز انداختند؟ چه کسی نمیگذارد بانکها سودی متناسب با تورم مرتضی و اکبر بدهند تا ارزش پول آنها در یک شب از بین نرود؟ آیا این شرکتهای فولادی که تا خرخره توی رانت هستند، نمیتوانند وقتی که قیمت محصولاتشان چند برابر شده به وامی که از بانک گرفتهاند هم سود بیشتری بدهند تا بانک هم آن سود را به اکبر و مرتضی بدهد؟))»
***
«درد به مغز استخوانش رسیده بود. دیگر نهتنها شکمش بلکه تمام جاهای بدنش از نوک پا تا فرق سرش بهشدت درد میکرد. از داروها و قرصها هم کاری ساخته نبود. سارا حس میکرد که با هر نفس، بدنش دارد از جا کنده میشود. توان بلند شدن و راه رفتن نداشت و هر چه میکرد، از شدت درد، خواب هم به چشمانش نمیآمد. انسانها، هنگام درد با امید پایان یافتن بیماری درد را تحمل میکنند یا به خواب میروند تا با داروی بیحسی آن، دردهایشان را فراموش کنند. سارا در شرایطی نبود که هیچکدام از این راهکارها بتوانند برای او مؤثر باشند. او خوب میدانست که هر روز که میگذرد دردهایش شدیدتر و شدیدتر خواهد شد و خواب عمیق، با وجود این دردهای شدید، برایش به رؤیایی دستنیافتنی تبدیل خواهد شد. معمولاً بیماران زمینگیر شده پرستارانی دارند که عمیقترین دردهای درونشان را به آنها میگویند و وقتی دستان گرم آنها دستهای یخزدهشان را میگیرد، احساس گرمایی شدید در وجود خود میکنند؛ گرمایی که تا عمق جانشان نفوذ میکند و روحشان را از شور و معنای زندگی لبریز میکند. شاید اصلاً راز اینکه انسان، هنگام درد، دوست دارد فریاد بکشد این است که او میخواهد پرستاری بیاید و این گرمای زندگیبخش را در وجود سردش شعلهور کند. بهخاطر همین است که برای پرستاران مانند مادران واژه فرشته را به کار میبرند؛ واژهای آسمانی که ذهن بشر را لبریز از پاکی و تقدس و زیبایی میکند؛ اما آن روزها کسی که از سارا مراقبت میکرد، مرتضی بود؛ یعنی همان کسی که سارا همیشه حس میکرد که خودش پرستار او است و بههیچوجه نمیخواست که در روزهای آخر زندگیش این موضوع برعکس شود و مرتضی پرستار او شود. همیشه اینگونه بوده که بیماران پیش پرستاران درد و دل میکنند و دردهای درونشان را به آنها میگویند، گویی پرستاران دلی به وسعت اقیانوسی پهناور دارند که هر چه درد در آن بریزی، پر نخواهد شد و هیچکس ندیده است که پرستاری پیش بیمارش درد و دل کند.»
حجم
۱۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۲۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه