کتاب چشم گرگ
معرفی کتاب چشم گرگ
کتاب چشم گرگ نوشته دانیال پلاک است که با ترجمهٔ آسیه حیدری منتشر شده است. این کتاب را انتشارات پایتخت منتشر کرده است.
درباره کتاب چشم گرگ
چشم گرگ ماجرای یک گرگ آلاسکایی و یک پسربچه آفریقایی به نام «آفریقا» است. در این کتاب پسربچه و گرگ، در عمق نگاه یکدیگر، زندگی گذشته خود را مرور میکنند؛ زندگی پرفراز و نشیبی که از سر گذرانده و حالا هر دو در یک باغوحش مقابل هماند.
گرگی آلاسکایی یک چشمی در قفسی در باغوحش، هر روز پسربچهای را میبیند که ایستاده و به او زل میزند. گرگ از نگاه خیره پسرک کلافه شده و منتظر است که بالاخره پسرک خسته شود و برود، اما پسربچه که اسمش آفریقا است، همچنان هر روز در جای خود میایستد و به گرگ نگاه میکند.
گرگ آلاسکایی در ماجرایی یکچشم خود را ازدستداده و فقط میتواند با یکچشم سالمش به پسرک نگاه کند. در لحظهای از این خیره شدن، پسرک نیز یکچشم خود را میبندد تا مانند گرگ فقط یکچشم داشته باشد و در این حال به دنیای ذهنی گرگ وارد میشود و حوادثی را که از سر گذرانده میبیند. پسربچه گرگ را میبیند که در گلهاش در دل طبیعت وحشی زندگی میکند.
این کتاب جایزه لاکپشت پرنده را در بخش ترجمه از آن خودکرده است. همچنین اُاِل کاووسین، در سال ۱۹۹۸ بر اساس این رمان، یک انیمیشن کوتاه به زبان فرانسوی ساخته است.
خواندن کتاب چشم گرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای خارجی میتوانند از خوانندگان این کتاب باشند.
درباره دانیل پناک
دانیل پناک در سال ۱۹۴۴ در کازابلانکا، متولد شده است. او نویسنده ادبی و فیلمنامهنویس معاصر فرانسوی است. وی در سال ۲۰۰۷، جایزه رنودو را به خاطر رمان غم مدرسه دریافت کرد.
بخشی از کتاب چشم گرگ
«کودک، ایستاده در برابر قفس توری گرگ، جم نمیخورد. گرگ میرود و میآید. بی آن که بایستد. از عرض به طول، از طول به عرضه میرود و برمیگردد. گرگ با خود فکر میکند: «و دارد عصبانیام میکند ...» درست دو ساعت است که کودک آنجاست. سرپا، جلوی قفس توری، بیحرکت، مثل یک درخت یخزده و به گرگ که راه میرود، نگاه میکند. گرگ، از خودش میپرسد: «یعنی او از من چه میخواهد؟» : این بچه، او را به فکر میاندازد. باعث نگرانیاش نشده . (گرگ که از چیزی نمیترسد) فقط فکرش را مشغول کرده است.
یعنی از من چه میخواهد؟ بقیه بچهها میدوند، جیغ میکشند، بالا و پایین میپرند، برای گرگ زبان درمیآورند و سرشان را از ترس توی دامن مادرهایشان پنهان میکنند. بعد جلوی قفس گوریلها شکلک درمیآورند و وقتی دم گوریلها در هوا میچرخد جیغ میکشند و گونههایشان سرخ میشود. ولی این بچه نه هیچ کاری نمیکند. ساکت و بیحرکت ایستاده. فقط چشمهایش تکان میخورند. او رفتوآمد گرگ را در طول و عرض قفس توری دنبال میکند. انگار تا حالا گرگ ندیده! گرگ در هر رفتوآمد فقط یکبار او را میبیند. چون فقط یکچشم دارد. چشم دیگرش را، ده سال پیش در نبرد با آدمها، ازدستداده است. همان روزی که او را گرفتند. هنگام رفتن، (اگر بشود به آن رفتن گفت)، گرگ، تمام باغوحش و قفسهایش را میدید و بچهها را که دلقکبازی درمیآوردند و در میان آنها این پسربچه بود. ساکت و بیحرکت. در بازگشت، (اگر بشود به آن بازگشت گفت)، تنها، محوطه قفس خودش را میدید. قفس خالیاش را، چون ماده گرگ، هفته پیش مرده بود.»
حجم
۶٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۶٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
نظرات کاربران
جالب نبود