دانلود و خرید کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز حمیده چگونیان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز اثر حمیده چگونیان

کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز

کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز نوشتهٔ حمیده چگونیان است. انتشارات روزنه این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان، از زبان یک فرد فعال در حوزه‌ٔ کارآفرینی به نام خانم حاجی‌شمیرانی روایت می‌شود.

درباره کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز

کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز در ۲۰ فصل نوشته شده است. حمیده چگونیان رمان خود را با این جملات آغاز می‌کند: ««من به عنوان یک زنِ فعّال در حوزهٔ کارآفرینی، نظراتی رو در مورد به‌کارگیری زنان سرپرستِ خانوار دارم، که همونطور که می‌دونین، در کتابِ «زنان و اقتصاد» که جایزه‌های متعددی هم برده، اونها رو به صورت مدون ارائه کردم. اما دریغ از برگزاری حتّی یک جلسه برای شنیدن این راه‌کارها از سمت نهادها»».

رمان حاضر با گفت‌وشنودی میان خانم حاجی‌شمیرانی و یک خبرنگار شروع می‌شود. زن، راوی این رمان است و بخش‌هایی از زندگی کاری و شخصی خود را روایت می‌کند.

خواندن کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب بالماسکه فلامینگوهای سبز

««زوَّجتُ موکلتی آلاء موکلَک طاها علی الصِّداق المعلوم»

سفیر صدایش را سوزناک کرده و چشم‌هایش را بسته و از طرف آلاء خطبهٔ عقد را می‌خواند. دکتر تولایی هم از طرف داماد، عقد را قبول می‌کند. همه دست می‌زنند. سفیر چشم‌هایش را که زمان خواندن خطبه بسته بود، روی صورت من باز می‌کند و لبخند می‌زند. مهمانان لبخند و نگاهش را دنبال می‌کنند. روسری‌ام را تا روی پیشانی‌ام پایین آورده‌ام، تا صورت بزک کرده‌ام، را پنهان کنم. سرم را پایین می‌اندازم. سفیر بی‌توجه به اطرافیان، به من نزدیک می‌شود. انقدر نزدیک که گرمای دستش را از پشت مانتویم حس می‌کنم و عطرش بر لباسم می‌ماند.

«حال شما گلی‌خانوم؟»

نگاه دیگران رویم سنگینی می‌کند. زیر لب می‌گوید:

«فردا سر ناهار وقتم آزاده. اجازه میدین در خدمت باشم؟»

سرم را بالا می‌آورم. مژگان از دور چشمک می‌زند. اجازه می‌دهم، او و دیگرانی که از غوغای توی سرم، خبر ندارند، سیر نگاهم کنند. بعد از یک سال، قرار بود این روزها به منطقهٔ امنی برسم. با عروسی‌ام حرف و حدیث‌های مسعود و مرگش و پچ‌پچ‌های حول رابطه‌ی‌مان، و ماجراهای علی و دادگاهش را تمام کنم. نمی‌دانم اینهایی که از بیرون زل زده‌اند به من و با لبخند نگاهم می‌کنند، چقدر آن ماجراها را یادشان است. خواهر سفیر از کنارمان رد می‌شود، کل می‌کشد. به دنبالش، میهمانان عقد، شروع به دست زدن می‌کنند. مژگان نقل‌های سر عقد را سرمان می‌پاشد. عروس و داماد هم برای‌مان دست می‌زنند. اگر در باز شود و سیداحمد هم برای روضه خواندن بیاید، خوابم تعبیر شده. در باز می‌شود، به جای سیداحمد، زنی با دایره و مولودی‌خوان وارد می‌شود. با آمدنش، مردها می‌روند. از زیر ضرب دایره و نگاه مهمانان و گوشی‌های موبایلی که بالا هستند و مدام عکس می‌گیرند، فرار می‌کنم. دنبال راهی برای تماس با اسکارلت هستم. اما گیر گرده‌ام بین لباس‌های مطبّق و ریسه‌های جواهر و لبخندهایی که اصرار دارند مستقیم توی صورتم بزنند. و دست‌هایی که دستم را بگیرند و تبریک بگویند و زبان‌هایی که عریضه دارند. خودم را از این بین پرت می‌کنم توی دستشویی. با اسکارلت تماس می‌گیرم. یک زنگ نخورده، بر می‌دارد. صدایم را آرام می‌کنم، که کسی نشنود.

«خبری از یلدا نشد؟»

سریع جواب می‌دهد.

«من همینجا روبه‌روی در تالار واستادم. خیالت تخت! هیچی! چهارچشمی می‌پام.»

به در دستشویی نگاهی می‌اندازم که کسی وارد نشود. صدایم را آرام‌تر می‌کنم.

«برو عقب نیفتی تو عکس‌ها.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۴۶٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان