دانلود و خرید کتاب نقش خیال مهرداد مرزوقی
تصویر جلد کتاب نقش خیال

کتاب نقش خیال

انتشارات:داهی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب نقش خیال

کتاب نقش خیال نوشتۀ مهرداد مرزوقی است. انتشارات مجید این کتاب را منتشر کرده است. این اثر، حاوی یک مجموعه داستان است. ۱۴ داستان کوتاه با عنوان‌های مختلف را در این مجموعه می‌خوانید.

درباره کتاب نقش خیال

کتاب نقش خیال ۱۴ داستان مختلف را دربر گرفته است.

نام بعضی از این داستان‌های کوتاه عبارت است از: «شکسپیر جوان‌مرگ»، «ضامن را بکش»، «جلیل خاکزاد» و «مترو».

خواندن کتاب نقش خیال را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نقش خیال

«سردار با چشمانی مشتاق به جمعیتی می‌نگریست که چند متر دورتر کنار محصول تازه‌دروشده‌شان ایستاده بودند و باهم خوش‌وبش می‌کردند. بوی کاه تازه، اسبش را هم سر شوق آورده بود و با گام‌هایی بلندتر به‌سمت مردم می‌رفت. پشت درشکه، پسرک روی یک بشکه بلوط قدیمی نشسته و به جای نامعلومی در افق جاده خیره شده بود. سردار از شکاف پشت سرش صدایش زد، ولی جوابی نشنید. سرش را برگرداند و گفت: «خودت رو آماده کن، این جماعت شوق محصولشون رو دارن. بساط رو که پهن کردم حرفای قشنگ بزن؛ شاید یکی‌دو زار کاسب بشیم.»

اسب به کاه‌های دروشده که رسید، مشغول نشخوار شد. سردار از درشکه پیاده شد. از پشت درشکه چارپایه‌ای برداشت و گذاشت چند متر دورتر. بعد پسر را مثل یک گونی گندم روی دوشش انداخت، از درشکه پایین آورد و نشاندش روی چارپایه. پای چپش بدجور لنگ می‌زد و موقع راه‌رفتن بفهمی‌نفهمی خاک بلند می‌کرد. کلاهش را روی سرش صاف کرد. دستانش را به هم کوفت و گفت: «روز همگی خوش. خدا به همه‌تون سلامتی بده. خدا به حاصل دسترنجتون روی این زمین برکت بده. به شکرانهٔ این روز خوب می‌خوایم براتون یه برنامه اجرا کنیم. این پسر دست‌وپا نداره، ولی زبونی داره که هدیهٔ خداست. اسرار دو عالم و پند هزار پیرمرد دنیادیده رو به شما تقدیم می‌کنه.»

بعد رفت کنار و با دست به پسر اشاره کرد که شروع کند. پسر نگاهی به جمعیت کرد و با لبخندی بر لب، به نگاه کنجکاو مردان و زنانی نگریست که تا حالا آدمی بدون دو دست و دو پا ندیده بودند. بعد طبق عادت، شروع کرد به گفتن چیزهایی که به ذهنش می‌رسید. هرچند خودش هم معنای حرف‌هایش را نمی‌فهمید:

فقر و قدرت چون یخ آب می‌شود

سرنوشت هیولاوار است و تهی

تو همچون چرخی در حال گردشی

در لحظه‌ای نابهنگام سلامتی‌ات را از دست می‌دهی

چونان سایه و پوشیده به من هجوم آوردی

قفل سلامت و قدرت از من رو برگردانده‌اند

رشته‌های شهامت و نالهٔ شجاعت را برای ثروت خرد می‌کنند

همگی با من ناله سر دهید

زخم‌های شانس اشک به چشمانم می‌آورند

زیرا او هدایایش را به من بازمی‌گرداند

به‌راستی نوشته‌اند که شاید سرها مو داشته باشند

اما بی‌مویی است که اغلب دنباله‌رو دارد

عادت داشتم که سرخوشانه بر تاج بخت بنشینم

پیروان بی‌شمار خوشبختی تاج بر سرم نهادند

خوش‌اقبال بودم، اما اینک از اوج به زیر افتاده‌ام

چرخ‌های مکنت در حال چرخشند

برخی به پایین سقوط می‌کنند

درحالی‌که برخی دیگر اوج می‌گیرند

شاه در فرادست می‌نشیند

اما او را از خرابه‌ها برحذر دارید

در میان نگاه بهت‌زدهٔ جمعیت، سردار کاسه‌ای را می‌چرخاند و هرازگاهی سکه‌ای درون کاسه می‌افتاد. جماعت مات‌ومبهوت به جوانکی نگاه می‌کرد که فقط نیم‌تنه‌ای بود آویخته به زبانی که کلماتی قلنبه‌سلنبه بر خود داشت. مردم پراکنده شدند. سردار لنگ‌لنگان بساطش را جمع کرد، سکه‌ها را در کیسه‌اش ریخت و اسب را به بیرون ده راند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

حجم

۷۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۱۲ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان