کتاب سپیدارهای بلند باغچه
معرفی کتاب سپیدارهای بلند باغچه
کتاب الکترونیکی «سپیدارهای بلند باغچه» نوشتهٔ زلمی باباکوهی در انتشارات آمو چاپ شده است. این کتاب شامل ۱۱ داستان کوتاه از نویسندهٔ افغان زلمی باباکوهی است.
درباره کتاب سپیدارهای بلند باغچه
عناوین داستانهای کتاب عبارتند از:
صدای سنگ / آبی و سیاه / خاک بت / دودها / خاک / سپیدارهای بلند باغچه / میش / نهر ته شنگ / بام / دریا / آینههای نوروزی
کتاب سپیدارهای بلند باغچه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیبات افغانستان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سپیدارهای بلند باغچه
در یکی از روزهای تابستان بود که آنها آمدند. چهار مرد بودند، با سر و وضع آراسته. لباس شهریها به تن داشتند، جمپر و پتلون و موزههای چرمی نو در پا کرده بودند. گپ زدن، راه رفتن، خندیدن و حرکات و سکناتشان با مردم محل فرق داشت. روستاییان که پیشاپیش از آمدن آنها خبر یافته بودند، با اضطراب و خشم، زهرخندی زده و گفته بودند: «ما را این شهریها آرام نمیگذارند...»
موسفیدان در مسجد قریه جمع شده و گفته بودند که باز این شهریها میآیند و گپ از اعمار مکتب و آباد کردن سرک میزنند... بهتر است که مردم با آنها مقابل نشوند و خانههای خود را ترک گویند و هیچکسی حق گپ زدن با آنها را ندارد!
مردهای قریه زنان و کودکان را گذاشته و به کوهپایههای اطراف قریه خود را مخفی کردند. از آمدن نوواردین شهری خوش نبودند. آنها از شهریها بیزار بودند. از آمدن آنها در هراس میافتادند و آمدنشان را شگون بد میدانستند.
موسفیدان و مردهای قریه قبل بر آن که دهکده را ترک بگویند و به کوههای اطراف پراگنده شوند، اَورادخوان قریه را که در سحر و جفر دست قوی داشت و میگفتند که حتا آدمها را توسط جادو خشک میکند، وظیفه دادند تا راه را بر تازهواردین ببندد و آنها را گم و گور کند و مانع از آمدن آنها به قریه شود.
اَورادخوان بر بلندترین بام خانههای قریه بالا شد و آنجا نشست. بر اطراف خود هفت خط دایرهوار کشید. در میانهٔ خط هفتم دایره، چهارزانو نشست و شروع به خواندن اَوراد و جادوهایش کرد. صدای گرم و تأثیرگذاری داشت.
آدمهای از شهر آمده، سرخوش و خندان وارد قریه شدند. با هم میگفتند و میخندیدند. از هوای پاک و صاف دهکده توصیف میکردند و از موقعیت کوهستانی دهکده که در زمستانها بنا بر نبودن راه ارتباطی، پیوند آن با شهر و اطراف کاملاً قطع میشود و در فصل بارانها و سیلاب راهگذران را با خطر مواجه میسازد، سخن میگفتند.
در گوشهٔ میدان وسطی قریه تپالههای خشکیدهٔ حیوانی پهن بود. میدان از سنگریزهها پوشیده بود. از آنجا دو کوچهٔ تنگ که فرش سنگی داشتند، به دو سمت راست و چپ جدا شده و قریه را به سه بخش تقسیم کرده بود. میدان بزرگ درواقع مرکز قریه شمرده میشد که در مواقع معین مردم در آنجا جمع میشدند. در یک گوشهٔ آن در برگ چوبی مسجد قریه ایستاده بود و یکی از کوچهها از کنار مسجد میگذشت.
گروه چهار نفری تازهواردین در میدان درنگ کردند و به اطراف نظر انداختند. کسی در آن دور و بر دیده نمیشد. دهکده در خاموشی باورنکردنییی خفته بود. پرندهیی پر نمیزد و صدایی شنیده نمیشد.
از میدانی قریه عبور کردند و با آواز بلند حرف زدند و یکدیگر را با نام صدا زدند تا مگر کسی از خانهیی و یا از دری بیرون آید و با آنها سلام و علیکی رد و بدل کند. یا از آنها بپرسد که چهکارهاید و چرا اینجا آمدهاید؟
حجم
۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۹۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه