دانلود رایگان کتاب گلجان، گلی در جام فرهاد ساربانی
تصویر جلد کتاب گلجان، گلی در جام

کتاب گلجان، گلی در جام

انتشارات:نشر آرسس
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۵۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گلجان، گلی در جام

کتاب گلجان، گلی در جام نوشته فرهاد ساربانی است. این کتاب را نشر ارسس برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی منتشر کرده است.

درباره کتاب گلجان، گلی در جام

این کتاب روایتی از داستان تاریخی مربوط به اوایل دوره قاجار است. داستان به حدود ۱۲۰ سال پیش برمی‌گردد و رنویسنده روایت زندگی مادربزرگش را جمع‌آوری کرده است. داستان در زمانی است که نفوذ انگلیسی‌ها در روستاها باعث شده بود مردم بهجای گندم خشخاش بکارند. این کتاب قصه سال رحمان و گلی جان است که حکایتی دیگر از زندگی و آیین و سنن ایران زمین دارد. فرهاد ساربانی نویسنده چهار کتاب «دستنوشته های یک نگهبان ساختمان»، «سفرهای شگفت انگیز یک نگهبان»، «رابین سون اولین رمان یک نگهبان ساختمان» و «گلجان، گلی درجام» است.

خواندن کتاب گلجان، گلی در جام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گلجان، گلی در جام

- خانجان، گوش کن ببین چه می‌گویم. خدابیامرز عمویم اون قدیم‌ها آفتاب نشین بود. جا و مکان نداشت. چهار روزی به این روستا بود چهار روزی به آن روستا. برای همین می‌گفت آدم از وصلت، قوم و خویش می‌شود. خدابیامرز چهار تا دختر داشت چهار تا پسر، می‌گفت هر کدام را به یک طایفه می‌دهم که به همه جا رو داشته باشم. بچه بزرگ خود را به بالا دست فریمان داماد کرد، یک دختر و پسر را هم به همین ابدال آباد عروس و داماد کرد. پسر عموی کوچک ما را هم به حجت آباد داماد کرد.

محمد جان هم به ده خانه داماد شد. یک دخترعمو ما را هم به تیمنک عروس کرد. بی‌بی جان را هم به موسی آباد عروس کرد. خلاصه سرت را درد نیاورم فقط زن ما را، خدابیامرز پدرم رفت و گفت: برار، یک دختر حق ما هست. گلجان را نمی‌گذارم به کسی بدهی. او عروس ما هست. ما هم دست دختر عموی خود را گرفتیم و از خاتون آباد آوردیم به محمودآباد.

قاطرها یک مرتبه به عرعر افتادند. انگار که دلشان نمی‌خواست رو به جلو بروند. هر دو نفر از قاطرها پیاده شدند. صدمتری مانده بود تا به کال برسند. سه سوار از کال بالا آمدند. خانجان با گوشه مندیل صورت را پوشاند. نگاهی به پشت سر کرد و با صدای آرام گفت:

- سال‌رحمان تو اگر می‌توانی برو، اینها که می‌آیند دشمنان من هستند.

جای رفتن نبود. سه سوار نزدیک شدند. تفنگ‌های برنوشان زیر نور آفتاب برق می‌زد و قطار فشنگ بر سینه‌شان حمایل.

صدای خنده امیرخان بلند شد.

- خوب که زن شده‌ای و صورتت را می‌پوشانی خانجان. گفتم بهت که، خون را فقط با خون پاک می‌کنند.

خانجان شال از صورت کنار زد.

- چی شده خانجان؟ شماها کی هستید؟

به جواب سال‌رحمان، امیر خان گفت:

- تو برو سال‌رحمان، قاطرت را سوار شو و هی کن. ما را با تو کاری نیست. این خوک کثیف دشمن خونی ما هست. ما حالا، حالاها با این کار داریم. تو برو. شتر دیدی ندیدی.

- مثل اینکه شما مرا می‌شناسید اما من نمی‌دانم شما کی هستید و چه شده. اما خدا را خوش نمی‌آید. بنشینیم مثل چهار تا بزرگتر مشکل را با حرف حل کنیم.

- کار از این حرف‌ها گذشته. تو اگر می‌خواهی زنده بمانی جانت را بردار و برو. گفتیم ما را با تو کاری نیست. طرف حساب ما خانجان هست.

- من با چه رویی بروم به روستا، مردم نمی‌گویند کو رفیقت. نمی‌گویند شما دو تا با هم از روستا بیرون شدید؟ جواب امنیه و دولت را چه بدهم؟ بالاخره که زن و بچه‌اش پیگیری می‌کنند. اگر می‌خواهی آزادمان کنی هر دو تایمان را آزاد کن. اگر هم می‌خواهی با خودت ببری هر دو تایمان را ببر. من رفیق نیمه راه نیستم.

یکی از آن دو نفر اجیر شده، سرش را نزدیک گوش امیرخان برد و گفت: سر بریده سخن ندارد. هر دو تایشان را خلاص کنیم خاطر جمع. شاهدی هم باقی نمی‌ماند.

امیر خان رو به همان فرد گفت:

- غفور برو دست‌های خانجان را ببند.

- اون یکی چی؟

Mohammad Bagheri
۱۴۰۱/۰۱/۰۳

رمان کوتاه و زیبایی بود، واقعیتش اینه که کشور ما در طول دوره های تاریخی مختلف از نیروهای بیگانه و متجاوز ضربه های زیادی رو خورده، ولی همچنین ضربه های بزرگتر و بدتری رو هم از خودی های خائن خورده.

Feri Rhi
۱۴۰۱/۱۰/۱۳

خیلی ممنون از ناشر محترم سخن ناشر اخر کتاب خیلی به دلم نشست. کتاب هم آموزنده و جالب بود اما اگه ویراستاری بهتری روش انجام میشد خیلی بهتر می‌بود

Mirror Crown
۱۴۰۰/۱۲/۱۹

از نظر متن روان بعضی جاها کلماتش رو به زبون خودش نوشته بود ولی در کل بخوام بگم داستانی خوبی بود…

کاربر ۴۳۲۱۶۶۸
۱۴۰۱/۰۸/۲۱

زندگی روی دور تکرارهاست حواسمان باشد خطای تکراری نکنیم بسیار آموختم از خواندن این کتاب هم اخلاق هم سیاست هم شجاعت هم ترس از عقوبت خداوند مهربان بسیار آموختم

هدهد
۱۴۰۱/۰۸/۰۶

راستش بیشتر از چند صفحه نتونستم بخونم ازش از هم گسیختگی و آشفتگی در نوشتار نثر نه چندان جذاب کشش بی مورد داستان دوست نداشتمش

کاربر 1843763
۱۴۰۱/۰۲/۱۹

عالی

marzieh
۱۴۰۲/۰۶/۰۴

داستان کوتاه به شدت شلخته و بدون شاخ و برگ.داستان خیلی جذاب تر میشد نوشت.خیلی سرسری نوشته شده بود.توصیه نمیکنم

کاربر ۴۰۹۸۷۹۹ sh_kh
۱۴۰۲/۰۴/۲۵

میدونی اولش که شوهر گلجان را کشتند گفتم با کتاب خوب وپر از معما وکمی هم تاریخی روبر هستم اما حیف از وقتم چون چیزی نداشت میشه کتاب در یک خط نوشت زنی شوهرش کشته شد وبرلدرشوهرش رفت توی کارش

- بیشتر
مارال
۱۴۰۲/۰۲/۱۷

اصلا دوست نداشتم جذابیت نداشت قهرمان های داستان هنوز شروع نشده میمیرن و یه سری ماجراهای گنگ و حل نشده داخل داستان باقی موند

کاربر 6922364
۱۴۰۲/۱۱/۰۶

کتاب جالب وپرمحتوا

«کسانی که به دنبال حقیقت باشند مشکلات دیگران مشکلات خود آنهاست حتی اگر در برطرف کردن این مشکلات جانشان را از دست بدهند...»
M. K.
کسی که می‌نویسد، یعنی حرفی برای گفتن دارد و البته کسی می‌نویسد که گوش شنوایی برای حرف‌هایش نیست و این می‌شود که به کاغذ و قلم پناه می‌برد
hoda😉
«کسانی که به دنبال حقیقت باشند مشکلات دیگران مشکلات خود آنهاست حتی اگر در برطرف کردن این مشکلات جانشان را از دست بدهند...»
hoda😉
حسادت، زاینده گناهان دیگر است.
Marziyeh
ساعت بزرگ روسی بر روی دیوار بود. ظرف‌های میوه روی میز و بساط چایی هم بر
کاربر ۲۰۹۹۷۵۹
تقدیم به همه مادربزرگان که یاد و خاطره ها را با سخنان شیرینشان برایمان زنده نگاه می دارند
کاربر ۴۷۷۱۷۷۱
یکی از آن دو نفر اجیر شده، سرش را نزدیک گوش امیرخان برد و گفت: سر بریده سخن ندارد. هر دو تایشان را خلاص کنیم خاطر جمع. شاهدی هم باقی نمی‌ماند.
کاربر ۲۰۹۹۷۵۹
سال‌رحمان به سایه گیم. دستار سفیدش، صورت و بدن را پوشانده بود بسان کفنی. دستار را از صورتش کنار زدند. انگار که از فرط خستگی به خواب عمیقی فرو رفته بود.
کاربر ۲۰۹۹۷۵۹
- خدا را شکر. سال دین محمد هم قوم و خویش هست هم جوان و رشید و هم اهل کار و سر به صلاح. زر بی‌بی حرف‌های گلجان را یک کلاغ چهل کلاغ کرد و به نبات رساند. - بخدا تا طلاقش را نگیرم...
کاربر ۲۰۹۹۷۵۹
آدمی اگر اخلاق داشته باشد در میان هر مردمی که باشد او را از خود می‌پندارند هر چند غریب باشد.
کاربر ۴۳۲۱۶۶۸

حجم

۲۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

حجم

۲۸٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۵۲ صفحه

قیمت:
رایگان