کتاب لبخندت را همراه بیاور
معرفی کتاب لبخندت را همراه بیاور
کتاب لبخندت را همراه بیاور نوشتهٔ شیما آجورلو در انتشارات ویکتور هوگو چاپ شده است.
درباره کتاب لبخندت را همراه بیاور
داستان های خانم آجورلو در طوفانی که عصر پرتنش کنونی برای بشریت برپا کرده است به جزیرۀ آرام بخشی شباهت دارد که رنج و غم در آن رنگ می بازد و وجوه دیگری از زندگی آشکار میشود که پرتلألوترین آنها، امید به زندگی است.
سفر در داستانهای این مجموعه، سفر در مسیری است که مسرتبرانگیز است. در زمانهای که قلمها به شرح رنجها و مصائب میپردازند و زیباییهای جهان به دلیل روزگار پرتنش، گاهی رنگ میبازد، این داستانها به وجوه دیگری از زندگی میپردازد که مایه دوام انسانهاست.
قلم نویسنده با لطافت خاصی که برگرفته از آگاهیهای دقیق او از بطن زندگی است، خواننده را در دل داستانهای دلپذیر و جذاب خود پیش میبرد. تلخنگری در داستانهای خانم آجورلو در برابر شادمانی به زانو درمیآید.
کتاب لبخندت را همراه بیاور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب لبخندت را همراه بیاور
در امتداد آن کوچهٔ باریک که سنگفرش های پر نقش و نگارش آدم را به هوس می انداخت که تا انتهایش برود، چند پلهٔ چوبی قدیمی خودنمایی میکرد. ادگار و نینا سالهای زیادی بود که در آن گوشهٔ دنج از محلهٔ ارامنه، مغازهٔ اسرار آمیزشان را اداره میکردند.
وقتی کسی پایش را روی آن پله ها میگذاشت، فکرش را هم نمیکرد با آن حجم از شگفتی رو به رو شود. مغازهٔ عتیقه فروشی آنها پر بود از وسایل ریز و درشتی که پشت هر کدام شان داستانها نهفته بود.
هر صبح، نینا با آن اندام باریک و بلند و موهای جو گندمی اش که به طرز مرتبی پشت سرش جمع میکرد، در مرکز فروشگاه می ایستاد و نگاه عمیقی به قفسهٔ ظروف و مجسمه ها می انداخت. عینک قاب فلزی اش را بر روی بینی اش میگذاشت و با چشم های روشنش همه چیز را ورانداز میکرد.
یک جعبه پر از قلم مو و رنگ های مخصوص، روی میز کارش داشت و اجناسی که کهنه یا رنگ و رو رفته بودند را مثل روز اول شان ترمیم میکرد. نینا عاشق گل های داوودی بود و همیشه عطر داوودی از گلدانی که بر روی میزش قرار می داد به همه جای مغازه می تراوید.
با اینکه بسیار کم حرف و ساکت بود، وقتی مشتری ها در مورد وسیله ای از او سوالی می پرسیدند، به قدری جامع و کامل تاریخچهٔ آن را شرح می داد که آنها در یک چشم بر هم زدن، در دنیای پر رمز و راز اشیاء قدیمی گم می شدند و چنان لذتی از سفر در دنیای جادویی خاطره ها نصیب شان می شد که امکان نداشت از آن وسیله دل بکنند.
ادگار که کمی مسن تر از نینا بود، عاشق نشستن روی مبل مخمل سبز رنگ جلوی در بود. به این ترتیب از پشت شیشه شاهد رفت و آمد مردم بود و با دوستان قدیمی اش نیز سلام و احوالپرسی میکرد. او کت و شلوار خاکستری رنگش را می پوشید و ساعت جیبی اش را با زنجیر، به جلیقه اش وصل میکرد و هر از گاهی، نگاهی به عقربه های ظریف و زیبای ساعتش می انداخت تا نکند وقت خوردن قهوه و گاتا کمی پس و پیش شود.
هر بعد از ظهر، درست سر ساعت شش، کارگر مغازهٔ شیرینی فروشی برایشان دو عدد گاتای داغ و تازه میآورد و با گرفتن انعام خوبی آنجا را ترک میکرد.
نینا، سینی کوچک برنجی اش را بر می داشت و سه تا از آن فنجان های آنتیک را درونش قرار می داد. دو تایشان را از قهوهٔ خوش طعمش لبریز می نمود و در کنار آن فنجان خالی، روی میز جلوی ادگار مینهاد.
حجم
۱۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه
حجم
۱۰۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۷ صفحه