کتاب شکارچی
معرفی کتاب شکارچی
کتاب شکارچی نوشتهٔ سیدمحمد هاشمی است و انتشارات فنی ایران (کتاب های نردبان) آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب شکارچی
شکارچی داستان پسر نوجوانی به نام ارسلان است که بعد از مرگ پدر محیطبانش در راه دفاع از حیوانات، خود نیز به عنوان همیار محیطزیست، دست به کار می شود و همهٔ تلاشش را برای جلوگیری از مرگ غیرقانونی حیوانات و مقابله با شکارچیها به کار میگیرد.
در فصل اول، قرار است مخاطب با یک حادثه روبهرو شود: پدر ارسلان به قتل رسیده است و حالا مخاطب باید به دنبال دلیل این مسئله و چگونگی رخدادن آن بگردد.
ارسلان در ابتدای داستان همراه با دوستانش در دل یک جنگل است. او و همراهانش درباره شکار غیرقانونی حیوانات صحبت میکنند و قهرمان داستان نمیداند که خود او نیز به زودی درگیر ماجرایی پیچیده میشود. براین اساس شکارچی همانطور که از نام آن پیداست به نقل داستانی از زندگی شکارچیان حیوانات میپردازد. دغدغههای دوران نوجوانی دیگر موضوعی است که نویسنده در اثر خود به آن پرداخته است.
خواندن کتاب شکارچی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانان دوستدار محیطزیست و همچنین خوانندگان ماجراجو پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شکارچی
از علیآباد تا شیرینرود راه زیادی نبود. همین که از شالیزارها و خانههای روستایی میگذشتند، راه باریکی بود که آنها را میرساند به دل جنگل. مینیبوس وسط علیآباد پیچید سمت راست. افتاد تو جادهٔ خاکی و مثل یک لاکپشت، آرامآرام رفت طرف جنگل. درست در ورودی جنگل، چوپان میانسالی در سایهٔ درختی لم داده بود و زل زده بود به گوسفندانی که علفهای نرم و تازه را با ولع
میخوردند. پسربچهای سفرهٔ پارچهای را در سایه پهن کرده بود و چیزی میخورد. بچهها با دیدن گوسفندان سرشان را از پنجره بیرون آوردند و بعبع کردند. چوپان ادا و اطوار بچهها را که دید، لبخندی زد و برایشان دست تکان داد.
از خانههای روستایی گذشتند و رسیدند به اول جنگل. جاده، شیب مالیمی داشت. هرچه جلوتر میرفتند هوا خنکتر میشد. حالا شیرینرود درست روبهرویشان بود.
***
ارسلان رفت توی فکر. نکند پلنگ را کشته باشند؟ فکرهای ناجور به ذهنش هجوم آورند. فکر کرد با پلنگی روبرو میشود که پایش لای تله ی آهنی گیر کرده یا سرش تیر خورده و غرق خون کنار درختی افتاده. سرش را تکان داد تا فکرهای ناجور بیرون بروند. کمی پایینتر کنار درختی ایستادند. زیر پایشان چیزی بود شبیه دره. فضایی کوچک پر از سنگ، پوشیده از سبزه و گیاه. ارسلان از آن بالا، پوست خال خالی پلنگ را دید. دید که پلنگ به جای اینکه جستی بزند و بپرد،خودش را به سختی روی سنگها میکشاند.
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
کم و بیش خوبه