کتاب راز قلعه
معرفی کتاب راز قلعه
کتاب راز قلعه نوشته معصومه بیدارنژاد است. این کتاب نمایشنامهای جذاب است که برای علاقهمندان به ادبیات نمایشی منتشر شده است.
درباره کتاب راز قلعه
نمایشنامه راز قلعه، داستان جوان عاشقی است که طبق عهدی که داده، در دوره تاریخی خود، باید به فداییان حسن صباح بپیوندد و برای این کار باید به قلعهای در کوههای طبس برود. او از معشوق خداحافظی کرده ولی قول میدهد که برگردد. معشوق او دختر کاروانسرا داری ست که نزدیک مدرسه نظامیه نیشابور، محل تحصیل جوان است. پرده اول از همین کاروانسرا شروع میشود و در نهایت، پرده هفتم، در همین کاروانسرا به اتمام می رسد. ولی نقطه اوج نمایش، جایی است که جوان به قلعه می رسد. رمزآلود بودن قلعه او را مشکوک میکند که چه اتفاقی قرار است برایش بیافتد. واقعا در قلعه چه اتفاقی میافتد؟ آن جوان موفق میشود از پس حوادث برآید و خود را به معشوق برساند؟
راز قلعه، روایتی تاریخی از باطنیون و فداییان مطلق حسن صباح است و رازی تاریخی را در این رابطه نشان میدهد. این نمایشنامه هفت پرده دارد و سعی شده که به نحوی صحیح، مکانها تصویرسازی شود و هم اینکه در صحنه، قابل پردازش باشد.
خواندن کتاب راز قلعه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات نمایشی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راز قلعه
(پسر و دو مرد وارد قلعه می شوند. فضایی فراخ که در آن خزینه بزرگ آب است که پیداست آب باران در آن جمع می شود. بالای آن نوشته شده “در مصرف آب امساک کنید.” نور صحنه کم است و انسان هایی که صورتشان به وضوح پیدا نیست، در حال آمد و شد هستند اصلا به پسر نگاه نمی کنند. صداهایی شبیه زنانی که باهم صحبت میکنند به گوش می رسد. پسر متعجب است.
پسر: من فکر می کردم در قلعه طبس هیچ زنی وجود ندارد....
مرد اول: درست است در این قلعه هیچ زنی وجود ندارد.
زمزمه صداهای زنانه همچنان به گوش میرسد.)
***
(دختر: « به دنبال پدر میدود» پدر چه شده؟ چرا همه بیتاب هستند؟ به کجا میروید؟
پدر: دخترم نمیدانی؟ نیمه های شب، شرف الدین طوسی را دستگیر کردهاند. گویی از ملحدین شده است. « نزدیک گوش دختر» ملحد که حکومت میگوید. یکی از باطنیون شده است. فیالواقع همه برای دیدن اعدام او در میدان شهر تعجیل میکنند. «دوباره نزدیک گوش دختر سخن میگوید» البته شجاعت شیخ قابل تحسین است. در این ملک خفقان زده، خیلی شجاعت میخواهد که آزادیخواه باشی...
دختر: پدر او مرد شریفی بود. چطور فهمیدند؟خودش اقرار کرد که از باطنیون است؟
پدر: عدهای از شاگردانش او را لو دادند.
دختر: «نجواکنان جلوی صحنه» وای بر من! عدهای از شاگردانش؟ موسی چه؟ حتما او را هم شناختهاند. شیخ اسامی شاگردانی که به باطنیون پیوستهاند را گفته است! « رو به پدر» پدر! دیشب شیخ را گرفتند و به سرعت اعدام میکنند؟
پدر: بله دخترم! متاسفانه ما یک دانشمند ایرانی را از دست میدهیم.
دختر: پس فرصت اقرار نداشته است؟
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۷ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۷ صفحه
نظرات کاربران
خواندن این نمایشنامه زیبا من را با گوشه ای از تاریخ کشورم ایران آشنا نمود و حس وطن دوستی را در من زنده کرد. با تشکر
این کتاب تاریخی بسیار منو جذب کردو از خریدش راضی بودم ومتن ومحتوا کتاب فوق العاده بود ونگاه زیبای نویسنده برایم جذاب بود.
بسیاربسیار کتاب فوق العاده ای بودو قلم روان نویسنده مرا جذب کرد
سلام من این کتاب خواندم کتاب خوبی بود داستان قشنگی بود تشکر از نویسنده این کتاب
کتاب بسیار خوبی بود خواندنش را به همه پیشنهاد میکنم
نمایشنامه تاریخی بسیار جالبی بود و بی جهت طولانی نبود. ممنون از نویسنده عزیز.
انقدر از کتاب راضی بودم که به همه پیشنهاد میکنم خیلی کتاب دوست داشتنی و خوبی بود