دانلود و خرید کتاب عمیق ترجمه لیدا طرزی
تصویر جلد کتاب عمیق

کتاب عمیق

امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب عمیق

کتاب عمیق، مجموعه داستان‌های برگزیده‌ جایزه ا.هنری در سال ۲۰۰۱ است که لیدا طرازی انتخاب و ترجمه کرده است.

درباره‌ کتاب عمیق

کتاب عمیق، مجموعه داستان‌های کوتاهی است که در سال ۲۰۰۱ برنده‌ جایزه ا.هنری شدند. جایزه ا. هنری هرسال به عنوان یکی از معتبرترین جوایز ادبی آمریکا، به داستان‌های منتخب نشریات آمریکا و کانادا اهدا می‌شود. این جایزه را به افتخار ویلیام سیدنی پورتر که به نام هُنری اُ.هنری معروف بود، نام‌گذاری کردند. او در طول حیاتش، چهارصد داستان کوتاه نوشت که همگی آن‌ها به دلیل خلاقیت بی‌نظیر و طنز ظریفش، به عنوان بهترین نمونه‌های داستان کوتاه در دنیا شناخته می‌شوند.

داستان‌های مجموعه حاضر عناصر مشترک دارند که جالب است. به‌عنوان مثال، اقدامات جوانان ساختارشکن و یا بیماری سرطان و یا موضوعی مانند جنایت. بعضی از داستان‌ها مثل عمیق به زعم نویسندگانشان از جمله داستان‌هایی هستند که نگارش‌شان سال‌ها به طول انجامیده است.

خواندن کتاب عمیق را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب عمیق 

آنها همیشه عجیب بودند، همیشه دردسر. از همان اول اول، وقتی مادرمان را بردند. ما را از مدرسه خبر کردند تا قبل از مرگش ببینیمش هر چند مردنش سال‌ها طول کشید. ولی آن روزها خانه بودیم وقتی خانه آرام آرام بود و عجیب و ما جیغ‌های کوچک آنها را در شب هم می‌شنیدیم. جیمز فکر می‌کرد ما می‌کشیمشان. و چند بار هم امتحان کردیم، یادم نمی‌آید چطور، چیزهای بچه‌گانه، معلوم است، ولی یک نفر همیشه جلومان را می‌گرفت. آخرش هم خوشحال بودیم که دوباره به مدرسه برمی‌گردیم.

بزرگ که شدیم آنها دیگر جیغ و فریاد نمی‌کردند، در عوض با هم پچ‌پچ می‌کردند. مثل صدای فش‌فش دو مار. مدتی زبان خاص خودشان را داشتند، یک عالم لغت چرند و پرند که انگار خودشان کاملاً می‌فهمیدند. روز تدفین مادر با شیشه شکسته خودشان را زخم و زیلی کردند و بردندشان طبقه بالا، جیغ و داد می‌کردند و لگد می‌پراندند، همه جا را خونی می‌کردند. و چقدر من و جیمز خوشحال شدیم وقتی شنیدیم بلندتر جیغ کشیدند وقتی دایه و خانم «بی» زخم‌هایشان را با الکل می‌شستند. وقتی پدر ما را بعداً به مریض‌خانه فرستاد، روی تخت‌هایشان نشسته بودند با پاهای باندپیچی شده، کیک می‌خوردند و رنگ‌پریده و آه چقدر از خودراضی به‌نظر می‌رسیدند.

کتاب جنگ

بعد از مدتی به نظر رسید که همه چیزی داشتند، چیزی که دیده یا شنیده بودند که نمی‌توانستند آن را دور بیندازند که با آنها بود، بود تا ابد، مثل یک سنگ سخت و سیاه در دل. نَه چیزهای آشکار، نَه خون و داد و هوار، که همه جا بودند و چیز خاصی برای خودشان نداشتند. می‌توانست اسکلت خانه‌ای باشد که از پنجره قطار معلوم است. جای کوچکی از بقایای یک روستا، تکه‌ای از در و دیوار به جا ایستاده و یک عالم سنگ و خاک داخل. می‌توانست به میل به کشف مُنجر شود ـ یا فقط شگفتی ـ که بالاخره نام آن روستا چه بود و چه کسی در آن خانه زندگی می‌کرد، چه اتفاقی افتاد، دقیقاً چه بلایی سرشان آمد. می‌توانست طنابی در حال تاب خوردن باشد، هنوز آویزان از درختی منفجر شده، خطی از گردن یک دختر کوچک در یک ایستگاه سیاه پُر پژواک، نیمی از یک کاسه زیبا. زنی سیاه‌پوش در حال کوبیدن بر پشت کودکی گریان در یک خیابان خالی. چرا بچه گریه می‌کرد؟ نَه آنکه دلایل گریه کم بود، ولی چه بود، درست در آن لحظهٔ خاص؟ یا یک عکس مچاله در گوشه‌ای، هیچ راهی نَه برای شناختن آدم‌های داخل عکس. گربهٔ سفید در تکه‌ای از نور خورشید خوابیده، قطعه‌ای موسیقی شنیده می‌شود از دورِ دور. فکر کردیم اگر بتوانیم همهٔ آن چیزها را کنار هم جمع کنیم، می‌توانیم اسم آن را کتاب جنگ بگذاریم. و آن تنها راه بیانش بود که مردم بفهمند جنگ چطور بود.

داستان هیو در مورد دوستش تام است که از بچگی با هم بزرگ شده بودند. آنها علی‌رغم همه اتفاقات عجیب کنار هم ماندند و یک صبح یخ‌زده با هم روی پلهٔ اول ایستادند و هیو دید روی گِل‌های یخ‌زدهٔ جلو پایش چیزی برق می‌زند. خَم شد تا آن را بردارد، ولی انگشتانش کرخت بودند و او کورمال‌کورمال دست کشید و نفرین کرد. «چی؟» این را تام گفت و سرش را برگرداند و به نقطه‌ای که هیو دست می‌کشید نگاه کرد و بعد صدای خفه تام افتاد و با چشمان مُرده‌اش زل زد به نقطه‌ای که هیو خَم شده بود. به شی‌ء براق میان انگشتانش و هیو یادش می‌آید که به آن چیز نگاه کرده بود و دیده بود که یک تکه چوب است که اصلاً نمی‌توانسته برق بزند.

بنابراین قصهٔ هیو در مورد ریاضیات است، در مورد فیزیک، اینکه چطور خواست همه چیز را حل کند. احتمال آنکه گلوله درست بیخ گوش تام را نشانه گرفته باشد و درست وقتی شلیک شده که او خَم شده باشد. نمودار کشید، سعی کرد. آن نفر سوم کجا ایستاده بود، قدش چقدر بود، چه شکلی بود؟ آیا ماشه را آرام فشار داده یا در یک هیجان ناگهانی؟ همهٔ چیزهایی را که در مدرسه یاد گرفته بود به یاد آورد، بوی گچ در بینی‌اش، ریزه‌های خاکه گچِ شناور در نور آفتابی که از پنجره‌های بلند داخل می‌شد، صدای صندلی‌اش، کفِ واکس خورده. می‌دانست زیاد توجه نمی‌کند ـ معمولاً تکالیف تام را کپی می‌کرد، ولی فکر می‌کرد می‌تواند چیزهای لازم را یاد بگیرد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

حجم

۲۱۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۴ صفحه

قیمت:
۶۱,۶۵۰
۱۸,۴۹۵
۷۰%
تومان