دانلود و خرید کتاب این جا در نقشه نیست عصمت الطاف
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب این جا در نقشه نیست

کتاب این جا در نقشه نیست

معرفی کتاب این جا در نقشه نیست

کتاب اینجا در نقشه نیست نوشتۀ عصمت الطاف است. این کتاب را انتشارات آمو منتشر کرده است.

خواندن کتاب اینجا در نقشه نیست را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به مجموعه داستان‌های کوتاه افغانستان می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخش‌هایی از کتاب اینجا در نقشه نیست

زمان در نظرم گم شده است. نمی‌دانم چه وقت شب است و اکنون که بیدار شده‌ام، عقربه ساعت‌گرد روی کدام عدد خوابیده است. نه‌تنها موقعیت ساعت‌گرد را نمی‌دانم، موقعیت زمین را هم نمی‌دانم که در این لحظه کجای مدارش قرار دارد و بیرون از این تاریکستان چه فصلی در جریان است. سرم را دور می‌دهم، چیزی در نظرم نمود پیدا نمی‌کند. صدای نفس کشیدن هیچ زنده جانی هم به گوشم نمی‌رسد.

- رحیم چه شد؟

او که باید نفس بکشد. او همیشه کنارم نفس می‌کشید. گاهی مثل مور می‌خزید و مثل آدمی که روزهای زیادی نان نخورده باشد، صحبت می‌کرد. وقتی مانده می‌شد صدای عجیب نفسش را هنگام داخل آمدن، حتی از راهرو داخل باغ می‌شنیدم. گاهی نفسش بند هم می‌آمد. آن‌گاه می‌توانستم آنها را بشمارم. در حالت عادی هم مانند آدم‌های دیگر نفس نمی‌کشید. چرچر سینه‌اش خوب پیدا بود. او اکنون کجاست؟ دست‌هایم را در تاریکی غلیظ اتاق به هم می‌رسانم. ساعتی را که در دستم سنگینی می‌کند، لمس می‌کنم. بند چرمی‌اش زیر انگشتان دستم نرم، نرم می‌شود. دست چپم را برداشته گویی در برابر صورتم، قرار می‌دهم؛ اما نه از صفحه برفی‌اش خبری است و نه از موقعیت عقربه‌های طلایی‌رنگ آن. پلک‌هایم را محکم به هم می‌فشارم. خیال می‌کنم که خیلی آویزان شده‌اند. به ساعتی که فکر می‌کنم اکنون در برابر صورتم قرار دارد، نگاه می‌کنم. بازهم شاهد هیچ تغییری نیستم. برای دومین بار نگاه کنجکاوانه‌ام را به‌ دوروبرم می‌اندازم؛ اما کمترین روشنایی ای نیست که چیزی را در پرتو آن ببینم.

تاریکی است یا چشم‌هایم کور شده‌اند. نه، حتماً تاریکی است. گوش‌هایم که سالم‌اند. اگر چیزی هم می‌شد حتماً گوش‌هایم نمی‌شنیدند؛ اما اکنون صدای بوم را می‌شنوم. صدای سرفه پیرمرد همسایه شرقی و گربه کودک همسایه سمت چپ را می‌شنوم. همین چند دقیقه پیش بود که تک پارس سگ قومندان جلال به گوش‌هایم آمد. حتماً کسی نبود که پارس دومش را نشنیدم. شاید باد پر مرغی را در نزدیکی‌هایش پیاده کرده بود با هم برگ سبز خشکیده‌ای را با خود آورده بود و در پیش او تف کرده بود. کسی به داد کودک و پیرمرد هم نمی‌رسد. طفلک بیچاره ازته‌دل، با هق‌هقی که در گلویش افتاده، می‌گرید. چقدر دل غریب کرده است؟ فکر می‌کنم شاید بخش بزرگی از گریه‌های کودک به‌خاطر این باشد که نه مادر، نه پدر، نه خواهر و نه هیچ‌کس دیگری کمترین وقعی به او نمی‌گذارد و کمترین توجهی به ناله و تضرع او ندارد. آنها کجایند؟ چه می‌کنند؟ زنده‌اند یا مرده باشند؟ نمی‌دانم. تمام این حرف‌ها در دلم می‌چرخند. ذهنم با این پرسش‌ها درگیر است.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۷ صفحه

حجم

۱۲۳٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۷ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
تومان