کتاب هفت کوتوله و تمساح
معرفی کتاب هفت کوتوله و تمساح
کتاب هفت کوتوله و تمساح نمایشنامههایی از سیروس همتی است که در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
درباره کتاب هفت کوتوله و تمساح
کتاب هفت کوتوله و تمساح شامل هشت نمایشنامه کوتاه است که در دورههای زمانی و به بهانههای مختلف به رشته تحریر درآمده.
-تعداد کم کاراکترها و کوتاهی قصه هم برای گروه اجرایی راحت است که کار را زودتر به معرض تماشا بگذارد هم برای مخاطب امروزی دلچسب است که در کمترین زمان، قصهای را با زبان نمایش ببیند، بشنود و لذت ببرد. البته این ایجاز، هرگز دلیل ناقص یا ناتمام بودن این نوع نمایشنامه نیست، چرا که تمام قواعد و قوانین نمایشنامهنویسی چه از حیث فرم و چه از منظر محتوا در این آثار پیاده میشود.
نمایشنامههای کمک، هفتادو پنج هزار، در، شش در چهار، تالار، پمپ، هایولی و تمساح را در کتاب حاضر میخوانید.
خواندن کتاب هفت کوتوله و تمساح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران نمایشنامه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب هفت کوتوله و تمساح
از نمایشنامه هفتاد و پنج هزار:
صحنه یکم
ـ پارک شهر
ـ نیمهشب
صدای زنگ ساعت بزرگ شهر، دوازده مرتبه به گوش میرسد. نیمهشب سردی است. برف همهجا را سفیدپوش کرده. از دور مجسمه پوشکین هویداست.
دو دوست، واسیلی و نیکلا، کنار نیمکتاند. پاکوتاه، قلاده به گردن دارد. سر قلاده در دست واسیلیست. نیکلا در حال غذا دادن به پاکوتاه است.
واسیلی: ملتمسانه
ده روبل... فقط ده روبل ناقابل رفیق به مجسمه به همین پوشکین قسم... تا ده ساعت دیگه بهت پس میدم... با سودش. نیکل، اگه احتیاج نداشتم آنقدر التماست نمیکردم. من...
نیکلا: حرف او را قطع میکند تو نیممن هم نیستی... میخوای با پول قرض بری قمار بزنی!... تو امشب...
واسیلی: حرف او را قطع میکند امشب رو از ذهنت پاک کن... امشب رو شانس نبودم.
نیکلا: شبای قبلم شانسو کنارت ندیدم!
واسیلی: مغبون ای بخشکی شانس مکث صبح دستبندش رو داد تا گرو بذارم و شهریه دانشگاه خواهر کوچیکش رو بدم...
نیکلا: الگا؟!
واسیلی: هاااا
نیکلا: شصتم خبر داد که تو با پولِ گرو قمار میکنی
واسیلی: اتفاقی باختم... خودت که اونجا بودی رفیق.
نیکلا: بیرودروایسی بهت بگم، من رفیق کسی که به حساب زنش داره زندگیشو قمار میکنه، نیستم مکث اون فراگ رو تنت، اون درازآویز گردنت، اون کلاه سیلندری رو سرت که بابتش صدها روبل اخ کردی رو چطور جور کردی؟
واسیلی سکوت کرده است
نیکلا: ادامه با توام... وقتی داشتی میباختی و پولای زنت الگا رو به باد هوا میدادی، اونقدر خوار و ذلیل شده بودی که لیاقت سیلیخوردن هم نداشتی. وقتی داشتی وامیدادی من خوب تو چشمات زل زده بودم... تو...
واسیلی: شاکی بسه دیگه... اینقدر سرکوفت نزن... من امشب به حریفم نباختم رفیق، به تو باختم.
نیکلا: احمق، وقتی تو قمار میبازی، اونم با تقلب، پس چرا اینکارو میکنی؟!
واسیلی: تقلب؟!...
نیکلا: نگو که دروغ میگم!... خودم دیدم. با همین چشام مکث موقع پخش ورق، خیلی ریز، و البته تمیز، ورق تکخال رو کشیدی واسه خودت پاکوتاه واقواق میکند. بیا... پاکوتاه شاهده.
نیکلا گوشت به پاکوتاه میدهد. واسیلی میبیند.
نیکلا به رحم میآید. کمی گوشت به واسیلی میدهد. واسیلی با ولع آن را میخورد.
نیکلا: خوردی راهتو بکش برو خونه...
واسیلی: راهم نمیده
یکلا: رات میده... شماها آدمهای جالبی هستین. زنا دوستتون دارن، عاشقتون میشن، نویسندهها شخصیت کثیف شمارو ایدهآل نشون میدن...
«مخ بزن، وقت بذار، حالشو ببر»...
حجم
۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۷۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه