کتاب گناه عاشقانه
معرفی کتاب گناه عاشقانه
کتاب گناه عاشقانه نوشته ملیحه رسولی است. این کتاب داستان یک عشق است در تلاطن سختیهای سنت و قوانین دینی.
درباره کتاب گناه عاشقانه
نویسنده در مقدمه کتاب میگوید ایدهٔ نوشتن این رمان زمانی در ذهنش جرقه زد که یاد تفکرات کودکیاش نسبت به هموطنان زرتشتی و اعتقاداتشان افتاده است. ذهنیتی که در دانشگاه و برقراری ارتباط با دو همکلاسی زرتشتی بهکلی زیرورو شد. با گفتگوی بیشتر فهمیده است هر آنچه دربارهٔ این دین شنیدهام باورهای غلط مردم عامی است. چند سال گذشت و او در محیط کار با دو زرتشتی دیگر آشنا شد که در نوشتن این کتاب اطلاعاتشان منبع مهمی برای او بود. از ازدواج مسلمانان و زرتشتیان پرسیده و گفتند چنین ازدواجهایی انجام شده و دختر یا پسر قبل از ازدواج به اسلام گرویدهاند. از ازدواج بدون تغییر دین پرسیده است که گفتند در گذشته وجود داشته است و این اولین گام برای نوشتن این رمان بوده است.
این کتاب داستان عشق است، عشقی که نباید بهوجود بیاید و نباید دیده شود.
خوانن کتاب گناه عاشقانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گناه عاشقانه
مرجان ایستاد و فرزام در حالی که با دست به روبهرو اشاره میکرد جای فروشگاه را نشانش داد. بعد از رفتن او، فرزام نگاهی به کل دفتر انداخت. نگاهی سرسری به تاریخها و سبک نوشتن که معلوم بود در سه برههٔ زمانی نوشته شده است. نفس بلندی کشید و دفتر را درون کیف سامسونتش گذاشت. مرجان داخل فروشگاه رفت. فروشگاهی کوچک با چند مانتو و شال و روسری و تعدادی کفش و شلوار که آنها را باسلیقه چیدمان کرده بودند؛ طوری که هر مسافر خوشسلیقهای را بهسوی خود فرامیخواند. لابد فکرش را کرده بودند که شاید افرادی مثل مرجان نیاز داشته باشند به آن فروشگاه بروند و برای ورود به محیط جدید لباس بخرند.
خیلی زود مانتوی کرمرنگ نخی که حاشیهٔ پایین و لبههای سر آستینش ترمهدوزی شده بود توجهش را جلب کرد و آن را روی بلوز بلندش که شبیه مانتو بود پوشید. مانتو برای قد بلند او تا زیر زانوهایش میرسید. خانم جوان فروشنده سریع یک شال با زمینهٔ کرم و گلهای ریز و رنگارنگ رز برایش آورد و با چربزبانی آن را بر سر مرجان کرد. مرجان تکه پارچهای که از پارچهٔ مخصوص دوخت ساری بهصورت شال دوخته و بر سر کرده بود را برداشت. با شال جدید احساس کرد سروگردنش خنک شدند.
- چه شال سبک و خنکی!
فروشندهٔ جوان و ریزنقش با عشوه گفت:
- من فکر کردم خارجی هستین؟
شال هندی و نازک مرجان را در پلاستیکی که اسم و آدرس فروشگاه روی آن بود گذاشت و دودستی پلاستیک را به نشان ادب جلوی مرجان گرفت و گفت:
- این شال نخ خالصه! مخصوص تابستون! مبارکتون باشه!
مرجان لبخندی تحویلش داد و پلاستیک را گرفت و پس از پرداخت پول لباسهای جدیدش بهسمت فرزام رفت.
فرزام از دور مادرش را دید و با شوق و تحسین نزدیک شدنش را نظاره کرد.
- واووو! چهقدر این لباس بهتون میاد.
مرجان در حالی که مینشست گفت:
- دوباره تغییر!
اندکی سکوت کرد. بغض راه گلویش را میفشرد. ناگهان حجم سنگین سالها دوری بر پلکهایش سنگینی کرد. با افسوس سری تکان داد.
حجم
۳۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۹ صفحه
حجم
۳۵۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۸۹ صفحه
نظرات کاربران
حس خوبمان را از کتاب به اشتراک بگذاریم