کتاب آواز برف ها
معرفی کتاب آواز برف ها
کتاب آواز برف ها نوشته آدام راپ است که که با ترجمه محمدمهدی آزادی راد منتشر شده است. این کتاب نمایشنامهای جذاب است.
درباره کتاب آواز برف ها
آواز برف ها عنوان نخستین اثر ترجمه شده در ایران از نویسنده و بازیگر مشهور آمریکایی معاصر آدام راپ است. این نمایشنامه همچون دیگر آثار آدام راپ دارای مضامینی مانند:برف، تنهایی و فرار به نیویورک برای آیندهای بهتر است. فضای مهندسی شده و مینیمالیستی نمایشنامه و همچنین شخصیتهای محدود، این نمایشنامه را انتخابی محبوب برای اجراهای دانشجویی میکند. آواز برف ها نخستین بار در فستیوال تونی آواردز به روی صحنه رفت و نامزد بهترین نمایشنامهسال شد و سپس یک ماه در برادوی به اجرا درامد و مخاطبان بسیار از آن استقبال کردند.
خواندن کتاب آواز برف ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات پیشنهاد میکنیم
درباره آدام راپ
آدام راپ متولد ۱۹۶۸ در شیکاگو است و بیشتر دوران جوانی خود را در جولیت، ایلینوی گذرانده است. او فارغ التحصیل آکادمی نظامی سنت جان و کالج کلارک است. در کلارک، او کاپیتان تیم بسکتبال دانشگاه بود. پس از کالج به دهکده شرقی شهر نیویورک نقل مکان کرد و درآنجا شروع به نوشتن نمایشنامههایی کرد که روزانه نوشته و اجرا میشدند. برادر کوچکتر او بازیگر و خواننده آنتونی راپ است. او بعدها به برادوی راه پیدا کرد و یکی از بهترین نمایشنامهنویسان و بازیگران تاتر شد.
بخشی از کتاب آواز برف ها
بلا: (رو به مخاطبان) روز بعد، ساعت ۳ بعدازظهر، کریستوفر دان دوباره به دفتر من میاد، بازم بدون قرار قبلی روبروی من میشینه و بدون این که ازش بخوام داستان رمانش رو تعریف میکنه. در مورد یه پسر جوون مثل خودش ترم اولی از دانشگاه "یل" که اهل ورمونت هست و یک روز به قصد شرکت در جشن روز شکرگزاری سوار متروی نیویورک میشه.
کریستوفر: در ایستگاه نیوهون به انتظار قطار مورد نظرش نشسته است. پسری تازه بالغ با کاپشنی پفپفی به او نزدیک می شود. او که شین نام دارد کلاهی از باشگاه بیس بال بوستون به سر دارد و بیوقفه یک نی نوشابه را میجود. قطار میرسد. هر دوی آنان سوار میشوند. پسر سعی میکند با او دوست شود. شین شروع به صحبت دربارهی نیویورک میکند. مقصد فعلی هر دوی آنها. شور و حال عجیبی نسبت به این شهر درندشت دارد و حتی ولگردهای نیویورک را خفن خطاب میکند. میگوید با دختری قرار دارد در آن جا و وقتی به او میگویم که برای دیدن یک تئاتر به نیویورک میروم فقط نگاهم میکند. در همین حین مامور جمعآوری بلیتها سکوت بینمان را میشکند. شین با نگرانی جیبهایش را میگردد و میگوید که کیف پولش را گم کرده است. مامور به او میگوید که باید در ایستگاه بعدی پیاده شود و بلیت تهیه کند. میدانم به شدت مضطرب است و شرمسار. به او میگویم نگران نباشد من بلیت اضافی دارم. با لبخندش پیشنهادم را میپذیرد و میگوید پول بلیت را حتماً پس خواهد داد.
تا اینجاشو نوشتم!
(بعد از سکوتی طولانی)
***
بلا: (به مخاطبان) روز بعد دوباره سر و کلش پیدا میشه. ازش تشکر میکنم که مراحل صحیح و قانونی رو برای ملاقات طی کرده.
کریستوفر: خوشبختانه تقویم ملاقاتهای امروزتون کلاً خالی بود و من تونستم همش رو رزرو کنم. کلی حرف دارم و امیدوارم حسابی خوش بگذره. یعنی منظورم اینه که اگر مزاحمتون نیستم و شما هم خسته نشدین ازم. اگر هم فکر میکنین حوصلشو ندارین میتونم برم تو محوطه دانشگاه و چرخ بزنم و به این فکر کنم که بازی فوتبال آخر هفته با تیم دانشگاه هاروارد چطور قرار پیش بره یا این که اصلاً بشینم تا شما نقاشیمو بکشید. نقاشیون چطوره راستی؟
(کریستوفر به سمت تابلوی روی دیوار میرود) به نظرتون خانومه کوچیکتر نشده؟
بلا: فکر نمیکنم تغییری کرده باشه.
کریستوفر: دائم فکر میکنم میخواد برف بیاد.
بلا: آم... توی این...
کریستوفر: یه حس عجیب و غریبه انگار توی عکس هم قراره برف بیاد. هیچ بعید نیست که فردا بیام و ببینم کل کادر با برف پر شده و این زن فقط اونجاست. بدون هیچ ردپایی. با همین نگاه مرموز.
بلا: به نظرت اینجوری عکس بهتری می بود؟
کریستوفر: برتری وجود نداره ولی خب جذابتر میشد (مینشیند شروع به خواندن میکند)
حجم
۷۱۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۷۱۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه