دانلود و خرید کتاب زندگی در رویا آرمان اصغری آقبلاغ
تصویر جلد کتاب زندگی در رویا

کتاب زندگی در رویا

انتشارات:نشر عطران
امتیاز:
۳.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زندگی در رویا

زندگی در رویا رمانی نوشته آرمان اصغری آقبلاغ است که در نشر عطران به چاپ رسیده است.

 درباره کتاب زندگی در رویا

آریان پسری عاشق است که در فراغ یارش می‌سوزد. او چهار سال است که از رویا بی‌خبر است تا این که شبی در حالی که تصمیم دارد برای مراسمی با برادرش به هیئت برود، دریا دوست رویا را میبیند. دختر درباره رویا حرف‌هایی به او می‌زند که آریان را دچار تشویش می‌کند. او می‌گوید رویا به خاطر بدی هایی که به آریان کرده دچار دردسرهای زیادی شده و حالا هم بیماری سرطان دارد.

 خواندن کتاب زندگی در رویا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه علاقه‌مندان به داستان‌های عاشقانه فارسی مخاطبان این کتاب‌اند.

 بخشی از کتاب زندگی در رویا

- هیچی نگو آروین. رویا سرطان داره

یه هو قند از دهنش افتاد و با تعجب گفت: وای چه بد میخوای بری پیشش؟ شوهرش اجازه میده؟

- شوهرش طلاقش داده. دریا همه چی رو بهم گفت. تو شرایط خوبی نیست. منم که ببینمش حالم بد میشه اصلاً آمادگیشو ندارم

دلم جایی می خواست بشینم و فقط گریه کنم. قرار بود که با آروین بریم هیات. تو هیات بچه ها خیلی حاجت داشتن نزدیک ماه محرم بود. مداح نوای سوزناک می خواند من هم در یک گوشه فقط گریه می کردم به حال و روز خودم. به خدا می گفتم چرا؟ چرااا؟

بچه ها سینه می زدند چه حال و هوایی داشت. گریه ام بیشتر شد

دست هایم را بالا بردم و به امام حسین گفتم: یا امام حسین خودت شفاش بده

هیات تمام شد و من هم کمی سبک شده بودم.

روز اول محرم بود. صدای سوزناک نی و طبل و شیپور از خیابان ها به گوش می رسید.

همه سیاه پوش و عزادار امام حسین بودند. مردم جلوی سقاخانه شمع روشن می کردند. و من هم همراه با آروین از بعضی سوژه ها عکس می گرفتم

ناگهان صحنه ای دیدم که مناسب عکس گرفتن بود پسر بچه ای سرطانی که تمام موهایش ریخته بود در کنار مادرش که هردو گریه می کردند. به یاد رویا افتادم آن موهای زیبای رویا که مرا دیوانه می کرد. چی شده؟ الان در چه حالیست؟

کم کم داشتم خودم را راضی میکردم که به دیدنش بروم در این فکر بودم که با صدای آروین به خودم آمدم

- آریان او دریا نیست؟

- کو؟ کجاست؟

با دستش او را به من نشان داد و گفت: اون دختره که سیاه پوشیده و عینک آفتابی گرد زده تو دستش هم دستمال کاغذی هست دیدمش و با دستم بهش علامت دادم. ایستاد و من پیشش رفتم

- سلام دریا خانم

- سلام آقا آریان

- میخواستم حال رویا رو ازتون بپرسم

- رویا حالش بده. دکترا گفتن فقط یه سال زنده میمونه

دست و پایم بدجوری گم کردم گفتم: می خوام ببینمش میتونم ببینمش؟

- نمیدونم. خودتون باید تصمیم بگیرین که برین دیدینش یا نه؟

چهارسال از رویا کاملاً بی خبر بودم. حتی یک بار هم او را ندیده بودم. اصلاً نمی توانستم تصور کنم که به چه روزی افتاده.

یه دلم می گفت برم یه دلم می گفت نرم.

مانده بودم میان این دو راهی. با این وجود دلم واقعاً برایش تنگ شده بود. هنوزم عاشقش بودم.

چند روزی گذشت در کوچه و پس کوچه ها قدم می زدم. از کوچه هایی که با او خاطره داشتم می گذشتم این دیوار ها این درخت ها حتی پرندگانی که آنجا آواز می خواندند همه شاهد عشق ما بودند ما از این کوچه ها رد می شدیم و به سوی کافه همیشگی می رفتیم خاطره ای به یادم آمد یکی از روز های زمستان بود و تولد رویا با دوستان نقشه کشیده بودیم که غافلگیرش کنیم برایش گردنبند خریده بودم در همان کافه به گردنش انداختم. دوستان بهش می گفتند: خوش بحالت. آریان تو رو خیلی دوست داره

رویا هم عشوه و ناز می کرد. چه خاطرات خوبی ولی حیف...

روز تاسوعا بود. خورشید از میان ابرهای خاکستری نورش را می تابید دلم خون بود فقط به اهل بیت متوسل شده بودم منتظر یه معجزه بودم. احساس می کردم کسی قلبم را می فشارد. نفسم تنگ می شد. می خواستم رویا را ببینم. می خواستم تنها ببینمش تنها به اوج چشمهایش بنگرم حالم وهم انگیز بود هوا داشت تاریک می شد و شب عاشورا فرا می رسید و من همچنان داغون در میان عزاداران قدم می زدم و به یادش شمعی روشن کردم نوای نی به گوش می رسید

در میان ازدحام جمعیت دخترکی گم شده بود داشت گریه می کرد انگار از صدای طبل ترسیده بود. تنها مادرش را صدا میزد.

مامان. مامان. دستش را گرفتم گفتم گریه نکن مادرت زود پیدا می شود ناگهان نالهٔ خانمی به گوش رسید مادر دخترک بود زود دختر را به طرف مادرش بردم گفتم:

- نگران نباشین حالش خوبه فقط خیلی ترسیده

- ممنونم ازتون منم ترسیدم

- خواهش میکنم مواظب دختر زیباتون باشین

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶ صفحه

حجم

۶۹٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان