دانلود و خرید کتاب تا انتهای همان کوچه سهیلا شعبانی
تصویر جلد کتاب تا انتهای همان کوچه

کتاب تا انتهای همان کوچه

انتشارات:نشر بید
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تا انتهای همان کوچه

کتاب تا انتهای همان کوچه مجموعه داستان از سهیلا شعبانی است که نشر بید آن را به چاپ رسانده است.

 این اولین دفتر داستان شعبانی است که از ویژگی محتوایی خوبی نیز  برخوردار است. کم و بیش از همه داستان‌ها چنین برمی‌آید که آدم‌ها در نبرد با سیاهی‌ها سرانجام تنها می‌مانند. یکی جمشیدنام، که به بوشهر تبعید شده پیشه نمادین مارگیری دارد، مار‌های اهریمنی خانه‌اش را فرا گرفته‌اند و جان بر سر این کار می‌گذارد.

دیگری فروغ غمبار، تنهایی مادر، یا دل سپردن دختری انگلیسی که کار پدرش آوردن برده به بندر و فروختن آنهاست. دیگری دختری پریشان که بارها دری بسته را می‌کوبد به امید این که مادر از دست رفته اش، در را به روی او باز کند.

یا زنی همچون "زینوی" آبادانی که با مرد آسیب دیده جنگی‌اش در بوشهر زندگی می‌کند، پس از مرگ همسر، روانه آبادان می‌شود، به گمان این که پسرش از جایی دور به خانه آبادان‌شان برخواهد گشت و درست نیست که هنگام بازگشت پسرش، او در خانه نباشد. سرانجام پس از سال‌ها چشم به راهی، پلاک فرزندش را برای او می‌آورند.

زنان تنها و بی‌سر و سامان، و گاها گریزان از مردان؛ گویای ذهن جستجوگر نویسنده خوب بوشهری است. که در نهایت این زنان در مقابل حوادث خود را نباخته و با تصمیم‌گیری صحیح، صبورانه بر مشکلات زندگی فائق می‌آیند.

نویسنده، زمانی آسیب‌دیدگان جنگ را نشان می‌دهد؛ ناخدایی که در عراق اسیر بوده و اکنون نابیناست، نزدیکان بعد از مرگش چشم به خانه او دارند زیرا بر این گمانند که مادر مصیبت دیده پیرش، نیاز به آن همه در و پنجره و اتاق ندارد و در یک چهار دیواری کوچک هم جای می‌گیرد و یا نا خدایی دیگر را که در سفری دریایی دچار حادثه می‌شود، و با از دست دادن همکارانش، پس از روزها سرگردانی در دریا، دلخوش به دیدن ساحل دور، در چنگال کوسه‌ها گرفتار می‌گردد.

خواندن کتاب تا انتهای همان کوچه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران داستان‌های کوتاه فارسی

بخشی از کتاب تا انتهای همان کوچه

ابرهای تیره سراسر آسمان را پوشانده بودند. زینو طناب گاومیش به‌دست، به سمت خانه در حال حرکت بود. نزدیکتر که شد، عده‌ایی را دید که جلوی خانه‌اش جمع شده‌اند... هری دلش ریخت. ناخودآگاه طناب گاومیش را رها کرد و به سمت جمعیت شتافت.

شب درحال جمع‌کردن چادر سوراخ‌سوراخ خود بر بستر آسمان بود که زینو پا به نخلستان گذاشت. صدای جریان یکنواخت رود با آواز جیرجیرک‌ها تنها صدایی بود که در نخلستان به گوش می‌رسید. زینو زنی بود، تنها با پوستی آفتاب سوخته، قد بلند و لاغر اندام، که کمی خمیده به نظر می‌رسید.

او هر روز بعد از خواندن نماز صبح، بقچه‌اش را بر می‌داشت و با گاومیش که تنها دارایی و مونسش محسوب می‌شد، به دل نخلستان می‌زد. آن روز همان‌طور که از میان نخل‌های کشیده می‌گذشت، لحظه‌ای ایستاد، نگاهی به بالا انداخت. ستاره‌ها در میان نخل‌های بی‌سر درحال ناپدیدشدن بودند. گاومیش که شیطنت می‌کرد، با ترکه‌ای به پشتش آرام شد. زینو طناب کلفت گاومیش را به تنهٔ بلند یکی از نخل‌ها بست و نشست، به نخل تکیه داد. با کنجکاوی به اطراف نظری انداخت، بعد با ناامیدی گوشهٔ مینار سیاهش را روی صورتش کشید و زمزمه کرد:

«لالایی رودم لالا، مادر پوشیده چادر سیاه، روی دستاشه، نقشای حنا، غصه‌ها میرن، شادی می‌مونه، گذشته می‌شه سنگی ویرونه»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۷۲٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
تومان