دانلود و خرید کتاب راه و نیم راه امیر خلعتبری
تصویر جلد کتاب راه و نیم راه

کتاب راه و نیم راه

انتشارات:انتشارات بامک
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب راه و نیم راه

کتاب راه و نیم راه نوشته امیر خلعتبری است. کتاب راه و نیم راه که انتشارات بامک منتشر کرده است، مجموعه‌ای داستان پند آموز برای علاقه‌مندان به ادبیات داستانی اشت.

درباره کتاب راه و نیم راه

امیر خلعتبری متولد دوازدهم آبان‌ماه ۱۳۸۵ است. کتاب حاضر اولین کتاب او است که با عنوان راه و نیم‌راه منتشر شده است. این کتاب شامل چندیدن داستان کوتاه است. این کتاب دارای مضامین اخلاقی است و با نثری آمیخته به ادبیات عامیانه روایاتی پندآمیز را بازگو می‌کند.

داستان از قدیمی‌ترین قالب‌های هنری است که پیشینه‌ بسیار کهنی دارد و انسان‌ها آن را به صورت‌های گوناگون برای یکدیگر نقل و بازگو کرده‌اند. از زمانی که انسان‌های غارنشین پس از یک روز تلاش و کوشش و شکار حیوانات، شبانه درون غارها کنار آتش می‌نشستند و ماجراها و اتفاقات روزانه و چگونگی شکار حیوانات وحشی را برای یکدیگر بازگو می‌کردند و به انتظار پایان ماجراها و حرف‌های یکدیگر گوش فرا می‌دادند، تا امروز، با همه‌ پیشرفتی که در زمینه‌های مختلف زندگی حاصل شده است و نویسندگان بسیاری با خلق آثار متنوعی پا به عرصه‌ ادبیات داستانی نهاده‌اند؛ همواره انسان نیازمند خواندن و شنیدن داستان و انواع گوناگون آن بوده است. درهیچ عصری انسان بی‌نیاز از داستان نخواهد شد، زیرا که داستان‌ها در زندگی انسان‌ها دارای جنبه‌های پندآموز دارند و به نوعی درس زندگی و تجربه‌ بهتر زیستن را به انسان می‌آموزند. 

خواندن کتاب راه و نیم راه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب راه و نیم راه

راه قبول کرد. هردو آذوقه‌ای برای خود داشتند. نیم‌راه گفت:«خب پس چرا معطلی غذایت را بگذار تا با هم بخوریم.»

- پس دفعه‌ی بعد تو غذایت را بگذارتا بخوریم.

- اشکالی ندارد.

راه غذای خود را روی پارچه‌ای پهن کرد تا با هم بخورند. پس از اینکه هر دو سیر شدند پارچه را برداشتند و به راه افتادند.

پس از چند ساعت پیاده‌روی، راه زبان باز کرد و گفت: «خب حالا من گرسنه ام. نوبت توست که غذایت را بگذاری و با هم بخوریم

- اگر غذایم را به تو بدهم خودم چه بخورم؟

- خب من که غذایم را به تو دادم. توچرا نمی‌دهی؟

- دلم می‌خواهد. می‌خواست غذایت را ندهی. حالا من خودم می‌خورم به تو هم نمی‌دهم. راه قهر کرد و مسیرش را از نیم‌راه جدا کرد. سعی کرد گرسنگی را تحمل کند و به راهش ادامه داد.

هوا تاریک شده بود وصدای گرگ و کفتار می‌آمد. از دور آسیابی دیده می‌شد. او هم با خود گفت امشب را آنجا می‌خوابم و صبح به راهم ادامه می دهم. آرام آرام به آسیاب نزدیک شد و در را باز کرد. آسیاب تاریک بود. کمی ایستاد تا چشمانش به تاریکی عادت کنند. پس از چند دقیقه حرکت کرد. در گوشه‌ای از آسیاب جای پستو‌مانندی دید و رفت و آنجا دراز کشید. تازه داشت چشمانش سنگین می‌شد که صدایی شنید و بلند شد. از شانس بدش دید که یک شیر و یک روباه و یک پلنگ آنجا هستند.

شیر گفت:«بوی انسان می‌آید.»

روباه:«پرت و پال نگو. بوی انسان کجا بود؟ اصلا کی جرئت دارد پایش را اینجا بگذارد»

 شیر:«حالا که می‌گویی هیچ‌کس نیست پس می‌توانیم حرف‌هایمان را بدون هیچ دلهره‌ای بگوییم.»

 پلنگ:«هر کس هر چه می‌داند بگوید.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴ صفحه

حجم

۴۴۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
تومان