دانلود و خرید کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم زینب اروجی
تصویر جلد کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم

کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم

معرفی کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم

کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم نوشته زینب اروجی و فاطمه اروجی است، کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم داستانی جذاب برای کودکان است که انتشارات متخصصان منتشر کرده است.

درباره کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم

در یک سرزمین بزرگ پادشاه دو دختر دارد، همسرش قرار است فرزند دیگری بیاورد و او امیدوار است پسر باشد، در این سرزمین غولی ترسناک زندگی می‌کند که دختران سوم خانواده‌ها را می‌دزدد و به غول تبدیل می‌کند و مجبور می‌شوند برای او کار کنند. 

او دختر سومش را به غول می‌دهد اما اعلام می‌کند هرکس دخترش را پیدا کند و غول را شکست بدهد پادشاهی کشورش را به او می‌دهد، تمام پسرانی که به جنگ غول می‌روند کشته می‌شوند، تا اینکه پسری متفاوت آماده می‌شود، او می‌خواهد تمام دختران را نجات دهد به همین دلیل پیرمردی جادوگر برای قلب پاکش کمکش می‌کند...

خواندن کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام کودکان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب داستان راز تابلوی غول اعظم

در زمان‌های دور در سرزمینی پهناور، پادشاهی زندگی می‌کرد که صاحب دو فرزند دختر به نام‌های کیاندخت و گوهردخت بود. پادشاه پسری نداشت ِ که وارث تاج و تخت او باشد. برای همین با همسرش تصمیم گرفتند که فرزند دیگری را نیز به دنیا بیاورند. به این امید که فرزند سومشان پسر باشد ولی آنها می‌ترسیدند که فرزند جدیدی داشته باشند؛ زیرا در سرزمین آنها غول بزرگی زندگی می‌کرد که هرکس بیش از دو فرزند دختر داشته باشد؛ باید یکی از فرزندانش را به کنیزی غول بسپارد؛ و غول اعظم با طلسم آن دختر بیچاره را از کودکی به غول تبدیل می‌کرد و به کنیزی خود درمی‌آورد. تا آن کودک فراموش کند که یک انسان است و همیشه به شکل یک غول بماند و کنیزی غول را بکند. وقتی دختران به غول تبدیل می‌شدند جثه بزرگی پیدا می‌کردند و قوی می‌شدند و غول از آنها برای انجام کارهای سخت و سنگین استفاده می‌کرد. دختران بیچاره که از نوزادی و کودکی با طلسم به کنیزی غول درمی‌آمدند، فراموش می‌کردند که یک انسان‌اند و برای همیشه بی چون و چرا کنیز غول باقی می‌ماندند؛ و آن دختران بیچاره حتی نمی‌دانستند چیزی بنام انسان نیز وجود دارد؛ زیرا غول آنها را به مکان مخفی و محافظت شده‌ی خود می‌برد؛ و هیچ انسانی جرأت ورود به قلمرو غول را نداشت. بالاخره لحظه‌ی موعود فرارسید. فرزند پادشاه به دنیا آمد؛ اما از بخت بدش او نیز دختر بود.

به جای خوشحالی و جشن و سرور همه غرق در ماتم بودند. پادشاه اسم دختر نگونبختش را مهردخت گذاشت؛ و سپس رو به همسرش کرد و گفت: چاره‌ای نیست باید هرچه زودتر دختر دلبندمان را تحویل غول دهیم قبل از آنکه او با طلسم‌های شیطانی‌اش همه‌ی ما را نابود کند. همسر پادشاه با دلی خونین و چشمی‌ گریان با دختر دلبندش وداع کرد. کیاندخت و گوهردخت نیز آنقدر گریه کردند که دیگر داشتند از حال می‌رفتند و در دل خود از اینکه خواهر دلبندشان به کنیزی غول می‌رود بسیار غمگین بودند. همگی به ناچار با مهردخت وداع کردند؛ و مهردخت بدبخت را تحویل غول دادند. غول بیرحم مهردخت را نیز مانند سایر دختران به غول تبدیل کرد. وقتی با طلسم دختری را به غول تبدیل می‌کرد مهم نبود آن دختر چقدر کوچک باشد، در هر صورت با طلسم به یک غول بزرگ و نیرومند تبدیل می‌شد. روزها و ماه‌ها و سال‌ها گذشت و پادشاه پیر و ناتوان شد. پادشاه که فرزند پسری نداشت تا جانشین او باشد. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹ صفحه

حجم

۷٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان