دانلود و خرید کتاب رخسار نازنین دلدار ماشک
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب رخسار اثر نازنین دلدار ماشک

کتاب رخسار

انتشارات:نشر عطران
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب رخسار

رمان رخسار نوشته نازنین دلدارماشک داستان زندگی پرفراز و نشیب زنی به اسم رخسار را روایت می کند.

 درباره کتاب رخسار

داستان درباره زنی به اسم رخسار است که در گیلان زندگی می‌کند و در سالخوردگی داستان زندگی پرماجرایش را روایت می‌کند. 

بخشی از کتاب رخسار

رخسار، ته تقاری خونواده بود. البته نه به معنای واقعی کلمه! چون ته تقاری، کسیه که نازش توی خونواده خریدار داره. و خب رخسار کسی رو نداشت که نازشو بخره! پدرش رو اصلا ندید. می گفتن قبل به دنیا اومدنش، مرد.

چه جوریشو خودشم نمی دونست. سه تا خواهر بودن و یه برادر. خواهراشم خونهٔ شوهر. وقتی شش سالش بود، مادرش به وبا مبتلا میشه و میمیره.

خودش می گفت: «بَرار (برادر) آرایشگر بود و بیماری صرع داشت. نه اینکه دکانی برای آرایشگری داشته باشه، به خونه‌های مردم می رفت تا با ریش و سیبیل تراشیدنی، موی سر تراشیدنی، چندرغاز پول دربیاره و خرج ما و زن و بچه‌ش کنه! زنش دختر داییم بود.

با اینکه سنی نداشتم، همه چیز رو خوب یادم میاد. خودش بچه داری می کرد و من باید رخت و لباس می شستم. نه مثل الآن که خدا راحتتون کرده موشته کنین (مچاله می کنین) می ندازین توی این ماشینا؛ تِر، تِر، تِر می شوره، خشک می کنه و تحویلتون می ده! نه!

باید می بردم لب رودخونه با نیم وجب پا، لگدمالشون می کردم تا چرک و چول (گِل) در میاوردم. حسابی تکون می دادم تا چروکش باز شه و روی دار (درخت) و دیوار، آویزون می کردم تا آفتاب بخورن و خشک شه.

تازه بعد رخت و لباس شویی؛ باید مرغ و اردک ها رو دون می دادم. ذلیل مرده ها هم مگه سیر می شدن؟ بعد اونا، نوبت اسب و گاو بود.

آخ که کار، تمومی نداشت. برای اولین بار دیگ برنج آب کشیدم که خودم بذارم رو آتیش بپزه. می خواستم کته پلا (پلو کته) درست کنم. درگیر آتیش و هیزم بودم که صدای ضعیف مادرم رو از ایوان شنیدم.

هیچ وقت مادرم رو سرپا ندیدم. وبا داشت و معلوم نبود امروز بمیره یا فردا. پا برهنه دویدم و خودم رو رسوندم به جسم بی جونش. گفتم: «جان، مارجان؟ (جانم مادرجان؟)» صداش به زور و زحمت درمیومد لحظهٔ جون دادنش بود.

منم که شش سال بیشتر نداشتم و عقلم قد نمی داد مرگ و میر چیه! بهم گفت: «رخساری، ایته لیوان آو مره باور (رخسار کوچیک من، یه لیوان آب برام بیار).» منم که د نانستیم می راه که رایه (منم که دیگه از هیجان و ترس نمی دونستم راهم رو از کجا پیدا کنم)، دویدم و دویدم.

آخه مادرم از من آب خواسته بود. بی‌صاحب بشه یخچال الآن. اون موقع آب خنک کجا بود؟ یه کوزه گلی داشتیم که مثلا آبش خنک‌تر بود. یه لیوان مِسی برداشتم و از آب کوزه پر کردم و براش بردم. بماند که کوزه از دستم شکست و چقدر بابت شکوندنش از زن بَرار حرف خوردم.

مارجان یه قلوپ از آب خورد و مُرد.

لیوان از دست مارجان سُر خورد و روی ایوان غلط زد و من با چشمام حرکت لیوان رو نگاه می کردم.

زن بَرار خونهٔ دایی بود و من کنار جسد مارجان، چشم به راه بَرار!

عقلمم نمی رسید دو تا در و همسایه رو صدا بزنم. بلاخره شب شد و برار اومد و فهمید که دیگه مارجان از درد خلاص شده و رفت که خدا رحمتش کنه! تا مراسم های عزاداری سوم و هفتم و حتی چهلم، نفهمیدم خانه بدون مارجان یعنی چی!

بعد از چهلم من موندم و برار و زن براری که دیگه هوس خونه باباشو نمی کرد، تا وقتی که برار هم مرد. یازده ساله بودم که جنازهٔ برار رو از روخان (رودخونه) پیدا کردن. برار، تنها کسی بود که اگه از کار خونه خلاص می شدم، سر روی پاش می ذاشتم و کپهٔ مرگمو می ذاشتم. بیماری صرع داشت و یه روز نزدیک روخان سرش گیج میره و میوفته توی آب روخان و غرق میشه.

آی بَراره چار بِدار خاخور تی قوربان

تی پیرهن چَلکینه مَثله غزیبان

پیراهَنَ فَدَن خاخور بَشوری،

با آب زمزم و صابون تیران

(ای داداش عزیز من خواهر به قربان تو / پیراهنت مثل بی‌کس و کارا چرک و گِلی شده / پیراهنت رو بده خواهر بشوره / با آب زمزم و صابون تهران)

بغضش ترکید و نتونست ادامه بده. زمزمه وار ترانهٔ استاد پوررضا رو می خوند. گیس نارنجی رنگشو باز کردم.

گفتم: می دونی رخسار، یه شخصیت کارتونی هستا، آن‌شرلی! موهاش قرمزه درست مث موهای حنا گذاشتهٔ تو!

اشک چشماشو پاک کردم و پیشونیشو بوسیدم.

بهم گفت: «حوصله ت سر نمیره می شینی پای حرفای من؟»

گفتم: «نه دورت بگردم، حرفات واسم شیرینه»

خندید و اشک های باقی موندهٔ گوشهٔ پلکشو پاک کرد و گفت: «آخه بقیه خسته میشن!»

گفتم: «من با همه فرق ندارم؟»

مات و مبهوت نگام کرد و گفت: «تو با دیگران یه ذره، دو ذره فرق داری؟ تی مَنِسَن باید به خواب بیدینیم! (مثل تو رو باید به خواب دید)»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳ صفحه

حجم

۵۷٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۳ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان