کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب
معرفی کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب
کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب نوشته جینت پاریس است که با ترجمه بهزاد شوقی و ابراهیم رستمی و سکینه پورآخوندی منتشر شده است. این کتاب را انتشارات راز نهان برای درک بهتر انسان منتشر کرده است.
درباره کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب
هدف این کتاب چیزی جز بهبود زندگی خواننده. خرد، آنگونه که نویسنده آن را درک کرده است، از یک ارتباط احساسی به جهان نشات میگیرد و مخزن نهایی تمام تصاویر و نمادهای درونی است. او درباره انسانیت صحبت میکند، که هدف آن در گذشته، حال و آینده همیشه این بوده است که نسبت به جهان پیش رو حس سرزندهتری داشته باشید. هدف دوم، که مرتبط با اصول کاری نویسنده است، روانشناسی عمیق نام دارد و هدف آن تقویت گفتمان میان دانشمندان علوم اعصاب و روانپزشکان است. به نظر میرسد امروزه علوم اعصاب تنها برای کشف این موضوع است که زندگی روانی فوقالعاده پیچیده است، چیزی که هر فردی با روان، نه تنها مغز، درباره آن چیزهایی را میداند. دانشمندان علوم اعصاب همچنین به این نکته اشاره میکنند که تنها درک مفهوم مغز برای پرورش روان کافی نخواهد بود. پس از نظر روانشناختی چه چیزی ما را عاقلتر میکند؟ این کتاب در جستوجوی پاسخ است.
خواندن کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به روانشناسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خرد روان؛ ماوراء علوم اعصاب
سقوط من به درون استخر سیمانی خالی و سپس دست و پنجه گرم کردن با مرگ تنها مشکل من در آن سال بود. چندین ماه قبل از این حادثه مرگبار، من به ازدواج طولانی مدتم پایان داده بودم و به شدت تحت تأثیر آن شکست قرار گرفته بودم. این اتفاقات آرامش بخش نبودند. من و همسرم اغلب بودند جدا از هم، در خانهها، شهرها، حتی کشورهای مختلف زندگی میکردیم. ما یک زندگی مرفه داشتیم که متشکل از دو طبیعت مخالف بود، و هر کدام از ما آزادی خود را داشت. اغلب اوقات تنش میان ما شروع کاری جدیدی بود، اما به طور فزایندهای تهی و خطرناک بود. با پایان دادن به زندگی زناشویی، این استرس بیش از حد خسته کننده شده بود. من شجاعت بریدن این گره کور را نداشتم. او شجاعت کافی برای این کار را داشت و گره را با زیرکی خاصی باز کرد: او بلیط هواپیما برگشت به شرق را خریداری کرد. بله، من این را میدانستم که با بلوغ فرزندانمان، ازدواج از اهمیت زیادی برخوردار خواهد بود. من میدانستم که طلاق یا جدایی لزوماً به معنای پایان عشق نیست. من میتوانستم ببینم که ازدواج خود میتواند آثار بدتری نسبت به جدایی داشته باشد. من متوجه شدم که او به مرحلهای از زندگی رسیده است که به دنبال پیروی از ماهیت واقعی خود بود، که نیاز به خلوت و تنهایی داشت. من متوجه شدم که او رو به پر کردن وقت خود با خواندن، گوش دادن به موسیقی، مدیتیشن، سکوت، صلح آورده بود؛ بله، من همه چیز را میدانستم. با این حال، تمام وجود من میگفت نه! درک فکری کار بسیار کمی برای کاهش تأثیر عاطفی انجام می داد. نه! نه! نه! نه! شما نه، من نه، ما نه هنوز.بهواسطه کار به عنوان یک روانپزشک، اغلب یکی از اسرار جذاب قلب انسانی را مشاهده میکردم: وسوسه برای ماندن در یک رابطه مخرب آشنا، تمایل به اعطای قدرت به دیگران برای احاطه بر زندگی ما، و انکار آزادی مورد نیاز ما. چرا ما از شوهران، همسران، والدین، دوستان، کودکان، کارفرمایان، معلمان مذهبی، همکاران، زیردستان، میخواهیم مسئولیت سرنوشت ما را به عهده بگیرند؟ تجربه رها کردن، اکنون احساس واقعی من برای تکیه کردن بر این تمایلات غیرقابل تحمل بود. التماس میکردم: چرا کمی بیشتر در این زندان جذاب نمیمانیم؟ او به صورت برنامهریزی شده همه چیز را کنار گذاشت، تنها کتابهای خود را بر می دارد، و من را با همه چیز ترک میکند. او به خانواده ما در شرق بازگشت و وارد تنهایی خود شد.من فکر کردم میتوانم آرامش را در شخصیت سیاه مردی که مرا ترک کرده بود پیدا کنم. این تاکتیک جواب نداد: عشق من و دوستی برای این شخص، دارای تأثیرات عمیقی بود، که سعی میکند تا این ریشهها را از من خارج کند، و قلبم را با خود ببرد. من ماهها در این وضعیت قرار داشتم تا اینکه به داخل سوراخ سیمانی سقوط کردم و تقریباً مردم.این سوراخ استعاره از یک افسردگی نیست که این زوج رها شده در آن ساکن بودند. من درباره یک سوراخ واقعی صحبت میکنم، یک کوچک استخر، که در واقع به عنوان مخزن یک چشمه بکار برده میشد که به منظور نصب برخی کاشیها خالی گذاشته شده بود. یکی از کاشیهای لبه بسیار لق بود. من یکی از مهمانان این مراسم عروسی زیبا بودم، و با نوشیدنی که در دست داشتم در اطراف استخر خالی قدم میزدم. پای من لیز خورد (شبیه به لیز خوردن، البته مطمئن نیستم)، دستهایم تو هوا به پرواز در آمده بودند، به پشت افتادم و سرم با کف سیمانی استخر برخورد کرد و شکست. خونریزی مغزی شدید بود و خیلی سریع بدنم سرد شد، که به اصطلاح استیکس نام داشت.
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۵ صفحه
حجم
۲٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۵ صفحه
نظرات کاربران
کتاب کاربردیه با اینکه ترجمه خیلی ضعیفه ...😞