دانلود و خرید کتاب اسطوره خیالی؛ جلد هفتم مهران شاغ‌‌اندر
تصویر جلد کتاب اسطوره خیالی؛ جلد هفتم

کتاب اسطوره خیالی؛ جلد هفتم

معرفی کتاب اسطوره خیالی؛ جلد هفتم

رمان دنباله‌دار اسطوره خیالی نوشته مهران شاغ‌اندر است که در موسسه آموزشی تالیفی ارشدان به چاپ رسیده است. این اثر یک داستان خیالی با ترکیبی از افسانه‌ها و اساطیر است که شما را به فضایی پرهیجان و رازآلود می‌برد.

درباره رمان اسطوره خیالی

علی مرد خودساخته و درستکاری است، که در اوج جوانی به موفقیت‌های چشمگیر و بزرگی رسیده و از موقعیت مالی و اجتماعی خوبی در شهر خودش برخوردار است ؛ اما ناگهان به دست بهترین دوستان و نزدیکانش، از عرش به فرش سقوط می‌کند و گرفتار مسائل و مشکلات طاقت‌فرسایی می‌شود...

این داستان شرح نبرد نابرابری است میان نیروهای خیر و شر با بیانی ساده و واقعی؛ اگرچه در این جنگ طولانی، بعضای از قدرت‌ها و مخلوقات ماوراء طبیعی همچون پری‌های دریایی، جن‌ها و زارها به یاری شخصیت داستان، علی می‌آیند؛ اما از آنجا که دست تقدیر و چرخ روزگار بازی‌های زیادی دارد، او از گزند طوفان حوادث و مشکلات در امان نمی‌ماند و گرفتار ماجراهای خارق العاده و شگفت‌انگیزی می‌شود و ده‌ها داستان تلخ و شیرین برایش پیش می‌آید..

خواندن رمان دنباله‌دار اسطوره خیالی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

همه علاقه‌مندان به داستان‌های تخیلی و افسانه‌های پریان مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب اسطوره خیالی؛ جلد هفتم

این بار ابوسلمه گفت: «نه غلومک؛ کاری به کارش نداشته باش و بذار خوب بخوابه.» در همین حین، حلیمه که می‌خواست لباس‌های علی را بشورد متوجه رزم‌جامه پر از خون او شد؛ ترسید و فریاد زد: «یا خدا. خون، خون توی لباس‌های علی چیکار میکنه؟»

همگی با شنیدن صدای حلیمه، به طرف او دویدند. غلومک وقتی لباس خونین علی را دید، گفت: «خدایا، خودت بهمون رحم کن؛ این حتماً دوباره خودش رو زخمی و تیکه پاره کرده؛ من برم نگاش کنم، ببینم که این بار چه بلائی به سر خودش آورده.»

غلومک و ابوسلمه، دوان دوان، به سمت اتاق علی رفتند. آن‌ها قصد داشتند که او را بیدار کنند؛ اما علی، چنان معصومانه خوابیده بود که دلشان نیامد؛ به همین دلیل، به آرامی لباسش را کنار زدند و نگاهی به بدنش انداختند؛ خوشبختانه، هیچ اثری از زخم روی بدنش نبود. ابوسلمه با اشاره به غلومک گفت: «این از من و تو هم سال‌متره. بیا بریم، بذار بخوابه.» سپس، هر دو از اتاق خارج شدند.

حلیمه که جلوی درب ایستاده بود، پرسید: «چی شد پس؟ چرا بیدارش نکردین؟»

ابوسلمه گفت: «معلومه خیلی وقته نتونسته خوب بخوابه که اینجوری خوابیده بود.»

غلومک هم گفت: «خوشبختانه، هیچ زخمی روی بدنش نبود.» حلیمه هم آن لباسهای خونین را گوشه‌ای گذاشت و سایر لباسهای علی را شست.

هنوز غروب نشده بود که شیخ‌محمد و حاجی و ژاله آمدند. حاجی گفت: «پس این جنگجوی یگانه‌ی ما کجاست؟»

ابوسلمه گفت: «ظهر که به خونه رسید، از شدت خستگی و بیخوابی، چشماش داشت بسته میشد که گفتم بره بخوابه. الان هم توی اتاقش خوابیده.»

شیخ‌محمد لبخندی زد و گفت: «کافیه دیگه؛ برو بیدارش کن؛ حالا دیگه شب نمی‌تونه بخوابه.» بدین ترتیب، غلومک رفت و علی را بیدار کرد. او را در آغوش گرفت و بعد از سلام و علیکی گرم و صمیمانه، گفت: «پاشو بیا که شیخ‌محمد و حاجی و بقیه دوستان، توی اتاق منتظر تو نشستن.»

علی، خمیازه ای کشید و کمی بدنش را کش داد؛ سپس، به غلومک نگاهی انداخت و گفت: «تو برو، من هم آبی به دست و صورتم بزنم، الان میام». علی، آبی به دست و صورتش زد، لباسهایش را عوض کرد؛ سپس، به اتاق پذیرایی آمد و بعد از سلام و احوالپرسی گرم و صمیمانه با دوستانش، میان ابوسلمه و شیخ‌محمد نشست.

شیخ‌محمدگفت: «خب، جنگجوی دلاور؛ بگو ببینیم چیکار کردی و چی شد که این همه طول دادی؟» او، بعد از مکثی کوتاه، در ادامه حرفهایش گفت: «وقتی شیخ‌ماجد اومد و گفت که تو همه جوان‌هاشون رو نجات دادی و همه با لنجشون صحیح و سلامت برگشتن، خیلی تعجب کردم. شیخ‌ماجد اومده بود ازت تشکر کنه که من بهش گفتم، علی هنوز نیومده و هیچ خبری ازش نداریم. خب حالا بگو ببینم، وقتی اونها رو آزاد کردی، کجا رفتی؟»

علی که نمی‌خواست جزئیات اتفاقاتی را که برایش افتاده بود، توضیح بدهد، خیلی کلی به آن‌ها گفت: «بعدش رفتم جزیره دزدها رو پیدا کردم و به یاری خدا، بقیه مردمی رو که اسیر اون ظالم‌ها شده بودن، نجات دادم و برگشتم؛ به همین دلیل، برگشتنم خیلی طول کشید.»

در این لحظه، حلیمه، رزم‌جامه خونین علی را آورد و گفت: «حالا بگو ببینم، این چیه؟ این همه خون، روی لباست چیکار میکنه؟ نکنه زخمی شده بودی؟» 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان