کتاب دست های سرد
معرفی کتاب دست های سرد
کتاب دست های سرد مجموعه داستانهای نسرین یاقوتی خراسانی است که در انتشارات عطران منتشر شده است. داستانهایی با درونمایه عاشقانه و اجتماعی که با توصیفهایی قوی، مخاطب را به عمق ماجراها میبرد.
دست های سرد، داستانهای کوتاهی دارد که هرکدام، بیانگر بخشی از احساسات انسانی هستند. نویسنده در این داستانها، با کمک توصیف و فضاسازیهای قوی، موفق شده تا اثری بیافریند که به شدت تاثیرگذار است و میتوان حال و هوای هر آنکس که این صفحات را ورق میزند، عوض کند.
کتاب دست های سرد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دست های سرد را به تمام دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دست های سرد
انگار زمین و زمان از حرکت ایستاده اند، ثانیه ها متوقف شده اند و نبض زمان دیگر نمی زند.
همیشه می دانستم که روزی ترکم خواهد کرد، بارها غم از دست دادنش را در ذهنم به تصویر کشیده بودم و هر بار سخت دلم لرزیده بود. خوب می دانستم بدون او دنیا جای قشنگی برای زندگی کردن، نیست.
تا به حال این قصه ی تلخ را فقط در ذهنم مرور کرده بودم اما این روزها، روز دیگریست و آنچه همیشه از اتفاقش می ترسیدم، اتفاق افتاده است.
نمی دانم چطور جای خالی اَش را تحمل کنم؟ نمی دانم چطور نبودنش را تاب بیاورم؟ نمیدانم چگونه باید بدون او نفس بکشم؟ برمی گردم و پشت سرم را نگاه میکنم، مادرم، خواهر و برادرهایم نگران نگاهم می کنند.
+ اَه، چرا همه را تار می بینم؟
با پشت دست اشک هایم را پاک می کنم.
مادر با صدایی بغض آلود می گوید: مطمئنی می خوای تنها باشی؟
سرم را تکان می دهم و کلید را از توی کیفم در می آورم و قفل در را باز می کنم.
داخل آپارتمان می شوم و قبل از بسته شدن در نگاه نگران مادر و خواهر و برادرهایم را دوباره می بینم که هنوز مرا می پایند، اما وقتی صدای بسته شدن در را می شنوند، می فهمند که تصمیمم برای تنهایی جدی ست. انگار همهٔ در و دیوار خانه می خواهند مرا ببلعند، به سویم هجوم می آورند.
یک راست می روم به سمت اتاق خواب، پیراهن چهارخانهٔ زرشکی خاکستری اَش را که روز آخر بعد از برگشتن از اداره، سرِ جالباسی آویزان کرده بود، بر می دارم و در آغوش می کِشم. همین چند روز پیش، برای تولدش خریده بودم. بوی ادوکلن تلخ و سردِ لالیک و عطرِ تنش با هم آمیخته شده است، عطر تنش برایم عزیزترین عطر دنیاست.
پیراهنش را روی صورتم می گذارم و نفس می کِشم، اما هر بار هم نفسم تنگ تر می شود و هم دلم، انگار سال هاست او را ندیده ام!
دارم خفه می شوم، بلند می شوم و پنجره را کمی باز می کنم، دمدمه های غروب است اما دلم می خواهد در همین تاریک و روشن بمانم و خاطراتم را مرور کنم، مو به مو هرگوشهٔ خانه، مرا یاد او می اندازد.
لباس هایش، برسش، صندل هایش، آخرین کتابی که می خواند.
این طرف، روی پاتختی نگاه می کنم ساعتش، انگشتر هایش، گوشی تلفنِ سامسونگ قدیمی اش قاب عکسمان را از روی دراور بر می دارم، سال ها از آن روز گذشته، انگار عکس های روی میز خاطرات، به من دهن کجی میکنند.
هر کدامشان می خواهند زودتر از دیگری خاطره شان را به رخم بکِشند، میز خاطرات را معمولا دراتاق پذیرایی می چینند، اما ما این کار را نکردیم، ازچیدمان شلوغ متنفرم.
برعکسِ او که عاشق چیدمان شلوغ بود.
یک بار به نشانهٔ اعتراض گفت: تو بگو کجای این خونه مالِ منه تاهر طور دوست دارم بچینمش؟
آن وقت بود که دلم برایش سوخت و اختیار اتاق خوابمان را به او دادم. هرچند که گاهی پنهانی تندیسی، گلدانی، تابلویی ... را به چیدمانِ پذیرایی اضافه می کرد و من به روی خودم نمی آوردم و چند روز بعد، یواشکی آن را جمع می کردم.
بماند که او هم به روی خودش نمی آورد.
دلش می خواست همهٔ خانه پُر باشد از گل و گیاه و تابلو و قاب عکس می گفت: دلم می خواد هر کی اومد خونه مون حس کنه وارد گلخونه شده
می گفتم: وقتی یه گل داری تو خونه ت، خونه میشه گلخونه دیگه
لبخند می زد و می گفت: اون که البته، ولی من می خوام دور و برِ گلم پر از سبزه باشه و اینطوری بود که صدای اعتراضم راخاموش می کرد.
قفسهٔ سینه ام درد می گیرد، فشرده می شود، ناگهانی بغضم می ترکد، بلند بلند گریه می کنم همهٔ دلتنگی هایم را به عکسش نگاه می کنم
+ قرارمان این نبود، میفهمی؟
نگاهم می کند، مثل همیشه، پر از عشق و مهربانی
+ اینجوری نگام نکن لعنتی
+ توحق نداشتی تنهایی بری
+ مگه همیشه نمی گفتی ازخدا می خوام حتی یه لحظه بدون تو توی این دنیا نباشم؟
چی فکر کردی باخودت؟ چطورشد حالا خودت گذاشتی و رفتی؟
فکرمنونکردی؟
داد می زنم: من بدون تو زندگی رو می خوام چکارکنم؟
حجم
۵۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه
حجم
۵۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۰۳ صفحه