کتاب آلما
معرفی کتاب آلما
کتاب آلما اثری از مهرانگیز داورپناه بافتی است که در انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.
آلما داستان زندگی زنی است که سختیها و فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشت. او در جوانی، خیلی زود شریک زندگیاش را از دست داده بود و مجبور بود با ده فرزندش بسازد و تا میتواند تلاش کند تا جای هیچ کمبود و کسری در زندگی فرزندانش به چشم نخورد. در زمان مناسبش، اقتدار پدرانه را بروز میداد و در زمان دیگر، مهر و محبت مادرانه. چه در سرمای زمستان و چه در گرمای تابستان از جان و دل برای فرزندانش مایه میگذاشت. او برای چرخاندن چرخ زندگی، همه چیزش را وسط گذاشت و این کتاب، شرحی است از زندگی او شاید گوشهای از زحمات این مادر فداکار را جبران کرده باشد.
کتاب آلما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب آلما را به تمام دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آلما
مشمجید هم که دلش هم برا زنش میسوخت و هم نگران دخترش بود بیصدا اشک میریخت به فاطمه میگفت دخترمون مثل ماه شده کاش میتونستی برا یهلحظه ببینیش پیرهن چیندار پوشید دوتا دسته از زلفهای طلاییشم که حالا حنایی شده مشاطه از چارقدش آورده بیرون روشون سنجاق نقره زده بازم بگم گالشاشم برق میزنه چادر سفید هم که خودت براش اون سال دوختی رو سرش انداخته فاطمه دعا کن دخترمون خوشبخت بشه دوتاشون همصدا گفتن الهی آمین. مشمجید ادامه داد فاطمه میای بریم همراش خونه گلنسا بچهام رو همراهی کنیم دوماد که کسی رو نداره خودم بچهمو دستبهدست بدم با شوهرش فاطمه گفت نه مشمجید به زیارتی که رفتی زشته مردم پشتسرمون حرف در میارن بسپرش بهدست خدا خواهر برادراشم که هستن جوش نزن مشدی خوشبخت میشه من به دلم برات شده ایشالله خدا ده دوازدهتا هم بچه بهش بده خونهاش مثل خونه ما و گلنسا ساکت و بیروح نباشه مشغول حرف زدن بودن که داماد با خیلونش وارد حیاط خانه شدن خواهرای عروس بدو بدون سینیهای شربت رو آماده میکردن تا از مهموناشون پذیرایی کنن یه عده مرد و زن و پیر و جوون جلوی اسب عروس با چوب و دستمال میرقصیدن صدای کل و شاباش همهجارو پر کرده بود لوتیها با تمام قدرت میزدند و خودشون هم میرقصیدن گلنساء دست پسرش رو گرفته بود و در حالی که امیرعلی از خجالت سرخ شده بود نزد مشمجید رفتن.
مشمجید هم با روی باز از اونها استقبال کرد در میان صدای هلهله و شادی دعوتیها یکمرتبه صدای صلوات بلند شد آقای قوام همراه با دستیارش یالایالا کنان وارد اتاق عروس شدند تا صیغه عقد رو جاری کنند سکوت همهجا حکمفرما شد قوام با دفتری بزرگ کنار نسا نشست و شروع به خواندن کرد بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله الذ اهل النکاح و... علی آخر و بدین ترتیب امیرعلی و نساء به عقد رسمی هم دراومدن بعد از خواند خطبه و جاری شدن عقد عروس رو سوار بر اسب آذین بسته کردند و راهی خانه امیرعلی شد. در راه همه همسایههای اطراف بهرسم قدیم جلوی آنها آئینه و قرآن گرفتند توی هر سینی آینهای و قرانی همراه کلهقندی که نشان شیرینی زندگی بود قرار داشت. گلنساء تمام غصههایش را کنار گذاشته بود و همراه پسرش شادمانی میکرد کل میکشید با دستمال میرقصید و همراه مهمانهاش بهطرف خانه میرفت نزدیک خانه اسب عروس ایستاد عروس پاناز میخواست لوطیها میزدند و جوون و پیر میرقصیدند. گلنساء هر بار از گوشه چارقدش سکهای درمیآورد و تو دست عروس میگذاشت اسب عروس راه میافتاد همسایههای گلنساء هم بهترتیب جلوی عروس تازهوارد آئینهقرآن گرفتند دم خونه داماد جلوی پای عروس گوسفندی قربانی کردند و عروس و داماد از روی خون قربانی گذشته وارد خانه شدند.
عروس و داماد را مستقیم روانه اتاقی که حجله بود کردند. اتاق با بالشهای گلدوزیشده و پرده و چوبلباسیهای زیبا تزئین شده بود. چند فانوس و دو چراغ لمپا هم به نشانه روشنایی و خوشبختی داخل اتاق روشن کرده بودند یکی از بزرگان عروس و داماد را با خواندن دعا دستبهدست داد و از آنها خداحافظی کرد بعد از رفتن همه داماد چارقد عروسش را با احتیاط بالا زد آخه تا اون لحظه هنوز همسرش رو ندیده بود چشمش به چهره زیبای زنش افتاد با اشتیاق گفت تو نساء نیستی تو شاهنسائی به خدا قسم که تا حالا زنی به زیبایی تو ندیدم قربون خدا برم با این خلقتش از حالا به بعد به همه اعلام میکنم که تو رو شاهنساء صدا کنن.
حجم
۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
حجم
۸۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۱۱ صفحه
نظرات کاربران
زندگینامه جالب و قشنگی بود قلم نویسنده گرم و گیرا بود . شادی و غم های زندگی و خیلی خوب می شد حس کرد ولی ویراستاری افتضاح بود . کلا ویراستار اعتقادی به علایم نگارشی نداشته و غلط های تایپی و