دانلود و خرید کتاب صوتی کلاغ پیر
معرفی کتاب صوتی کلاغ پیر
داستان کلاغ پیر از الکساندر لانژ کیلاند، داستانی زیبا و شنیدنی دربارهی روایت کلاغی است که بر فراز یک شهر و به دنبال غذا پرواز میکند و آنچه را میبیند به زبان میآورد.
صادق هدایت داستان کلاغ پیر را به فارسی ترجمه کرده و در مجموعهی دیوار قرار داده است. شنیدن نسخه صوتی این اثر با صدای محمد نوروزی فرسنگی، تجربهای جالب و به یادماندنی خواهد بود.
دربارهی کتاب صوتی کلاغ پیر
کلاغ پیر، روایت جالب و شنیدنی یک کلاغ است از آنچه که دور و برش میبیند. کلاغ پیر به دنبال غذا میگردد. او تکهای از گوشت گوش یک خوک را سالها پیش در زمان فراوانی جایی پنهان کرده است و حالا باید به دنبال آن یک تکه به سمت شرق پرواز کند. کلاغ پیر تنهاست اما همانطور که پرواز میکند، چیزهایی میبیند که او را عصبانی میکند و بعد همه را به زبان میآورد. کلاغ پیر از دست آدمها عصبانی است. زمانی این سرزمین را گویی برای کلاغها ساخته بودند. جنگل بود. پرندگان بیشمار کنار دریا زندگی میکردند و تخمهای درشت و قشنگ میگذاشتند. اما حالا! هرجا که نگاه میکردی فقط و فقط خانه بود و خانه...
کتاب صوتی کلاغ پیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به داستان کوتاه علاقهمند هستید، و به دنبال لحظهای آرامش و آسودگی میگردید، کتاب صوتی کلاغ پیر میتواند انتخاب خوبی برای شما باشد.
دربارهی الکساندر لانژ کیلاند
الکساندر لانژ کیلاند در ۱۸ فوریه ۱۸۴۹ در استاوانگر نروژ به دنیا آمد. صادق هدایت داستان کلاغ پیر او را به فارسی ترجمه کرد و در مجموعهی دیوار قرار داد. همین امر سبب شناخته شدن او در ادبیات ایران شد. الکساندر لانژ کییلاند ۶ آوریل ۱۹۰۶ در ۵۷ سالگی چشم از دنیا فروبست.
جملاتی از کتاب صوتی کلاغ پیر
آن وقت به نظر میآمد که این سرزمین، به خصوص برای یک کلاغ دلیر و خانوادهاش درست شده. جنگل بیپایان گسترده بود، با خرگوشهای جوان، گروه بیشمار پرندگان کوچک و کنار دریا مرغهای آبی با تخمهای درشت قشنگ و هر چه دلشان میخواست ولی اکنون به جای اینها چیز دیگری دیده نمیشد مگر خانهها، لکههای زرد کشتزار و سبز چمنزار و آنقدر کم چیز پیدا میشد که یک کلاغ پیر نجیبزاده باید فرسنگها بپیماید تا یک گوش پلید خوک را جستجو بکند. آه آدمها- آدمها، کلاغ پیر آنها را میشناخت. او بین آدمها بزرگ شده بود، آن هم بین اشخاص بزرگ. در یک ده اشرافی نزدیک شهر بود که دورهی بچگی و جوانی او گذشته بود. ولی هر دفعه که از آنجا میگذشت در آسمان، خیلی بالا پرواز میکرد تا او را نشناسند. هر وقت که در باغ سایهی زنی را میدید گمان میکرد همان دختری است که او میشناخت، با سفیداب روی گونههایش و گرهای که بیخ گیسویش زده بود، در صورتی که حقیقتا او همان دختر بود ولی با موهای سفید و لچک بیوه زنها به سرش. آیا او پیش این اشخاص ممتاز خوشبخت بود؟ تا اندازهای آری، چه در آنجا به اندازهی فراوان خوراک داشت و میتوانست خیلی چیزها را بیاموزد ولی در هر صورت آنجا برایش زندان بود.
زمان
۱۰ دقیقه
حجم
۹٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۰ دقیقه
حجم
۹٫۵ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
کلا ۵ خطه اصلا خوب نبود
ده دقیقه، ده هزار تومن؟؟؟؟؟؟؟