دانلود و خرید کتاب صوتی دریاچه ممنوع
معرفی کتاب صوتی دریاچه ممنوع
کتاب صوتی دریاچه ممنوع نوشتهٔ حمید اسماعیلوف و ترجمهٔ مریم شفقی است. هوتن شاطری پور گویندگی این رمان صوتی خارجی را انجام داده و انتشارات کتاب سرای نیک آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب صوتی دریاچه ممنوع
حمید اسماعیلوف در کتاب صوتی دریاچه ممنوع داستانی را از زبان یک مسافر ناشناس روایت کرده است. این ماسفر ناشناس که در حال سفر با قطار است، ناگهان صدای ویولنی را میشنود. توجه تمام مسافران قطار، چه خوابآلود و چه بیدار، چه مست و چه هشیار، با شنیدن صدای قطعهای از «برامس» بهسمت نوازندهٔ ویولن جلب میشود. نوازندهٔ این موسیقی پسری است که ۱۲ساله به نظر میرسد، اما پساز پرسشهای راوی ناشناس، مشخص میشود که او ۲۷ساله است. چه ماجراهایی دربارهٔ این فرد عجیب رخ میدهد؟ بخوانید تا بدانید. این اثر داستانی نامزد جایزهٔ اثر داستانی مستقل خارجی در سال ۲۰۱۵، نامزد جایزهٔ ادبی بینالمللی «دوبلین» در اسل ۲۰۱۶، برگزیدهٔ عنوان اثر مستقل و کتاب منتخب خوانندگان نشریهٔ گاردین در سال ۲۰۱۴ بوده است.
شنیدن کتاب صوتی دریاچه ممنوع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران داستانهای معاصر روسی و علاقهممدان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی دریاچه ممنوع
«با شنیدن این ترانه از یرژان چهارساله، شاکن کوکه که عاشق تکرار این جمله بود: «ما نه تنها به امریکاییها میرسیم بلکه از آنها جلو هم میزنیم!» دفعهی بعد که از شیفت کاریاش برگشت با خودش یک تکه آهن براق یا یک فلاسک کدر نیاورد، بلکه چیزی آورد شبیه به دمبوره، ولی هزار مرتبه دقیقتر و درخشانتر از آن، که اسمی غیرقزاقی داشت: ویولن.
ویلن به جای سه سیم چهار سیم داشت. روزهای اول یرژان میکوشید تا مثل دمبوره چیزی با آن بزند، اما صدای آن خفه و گرفته بود. بعد شاکنکوکه از کیفش چیزی درآورد شبیه به چوب یا کامچا و به آن «آرشه» میگفت. او آرشه را به یرژان داد تا بتواند با ویولن واقعی عالی بنوازد. گفت: «بده نشانت بدهم.» و شروع کرد به کشیدن چوب روی سیمها، اما هیچ صدایی از آن در نیامد. بعد آقاجان به خنده افتاد و مکارانه گفت: «همه چیز را باید روغنکاری کرد!» و رفت تا از داخل جعبهاش قوطی روغن را پیدا کند که در حقیقت چسب یا موم چوب خشکشده بود. او ویولن و آرشه را به دست گرفت و هر دو را روغنکاری کرد و با کشیدن آرشه به سیمها آنها به صدا در آمدند. «بده! بده! کوکه آن را برای من آورده!» یرژان ویولن را قاپید و شروع کرد به در آوردن صدا از هر چهار سیم آن. آن روز او همهی اهل خانه را کلافه کرد، اما هیچ موسیقیای را نتوانست پیاده کند. نزدیک عصر بود که کپک ناقاشی سرمست به خانه آمد، وقتی خواهرزادهی خود را ویولن به دست دید، زد زیر گریه و گفت: «من یک ویولونیست بلغاری میشناسم! راستش او پدوفیل است! ولی فردا میرویم پیشش!» »
زمان
۲ ساعت و ۵۳ دقیقه
حجم
۱۷۶٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۵۳ دقیقه
حجم
۱۷۶٫۳ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد