کتاب در راه
معرفی کتاب در راه
کتاب در راه اثری از افسانه نیکخو، داستانی است که به معنای واقعی کلمه در راه میگذرد. داستان صعود به قلهای بلند، مسیری زیبا و تمام آنچه انسان در یک سفر میتواند فراگیرد.
در راه، داستان زیبایی از سفر است. سفری که هدفش بودن در مسیر و لذت بردن است و چیزی نیست که بتوان آن را با مسابقه یکی دانست. قرار است در مسیری در کنار یکدیگر، گام برداریم و قلهای را فتح کنیم. قلهای بلند و مرتفع. عظیم و در نهایت شکوه. تا زمانی که سر به آسمان نساییم، آرام نمیگیریم...
کتاب در راه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب در راه ر ابه تمام دوستداران کتابها و داستانهای فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در راه
در انتهای دشت، آنجا که کوه ستبر تن زمین را لمس میکرد، دریاچه ای بزرگ در بستر خود آرمیده بود. نسیم فرحبخش کوهستان وجودش را نوازش میکرد و عطر گلهای وحشی را برایش به ارمغان میآورد. ستیغ کوه آنچنان بلند بود که قله به وضوح دیده نمیشد و تنها نوری عظیم از آن بر همه جا میتابید. دریاچه آنچنان پاک و زلال بود که نور راه خود را تا عمیقترین نقاط آن به راحتی می پیمود . ماهی کوچک به آرامی خود را به سطح آب رساند، روشنی آسمان آبی او را بسوی خود کشانده بود. مجذوب زیبایی و عظمت آن بود که با احساس نزدیک شدن سایه مرغ ماهیخوار دوباره به زیر آب رفت. سالیان دراز درختان کنار دریاچه، شاهد همیشه حاضر این صحنه بودند، هستی پس از نیستی و نیستی پس از هستی .
دستانم خنکی آب را لمس کرد . مشتی از آن را به صورت خود پاشیدم. به یکباره احساس شوق و سرور وجودم را فراگرفت و با قدمهایی مصمم به راه افتادم. پس از گذشتن از انبوه درختان، در پای کوه، ساختمانی بزرگ و جمعیت حلقه زده به دور آن را دیدم. نزدیکتر شدم. همه منتظر و مشتاق در صفی منظم به آرامی در حرکت بودند. من نیز منتظر نوبت خود شدم. هرگاه نگاهم به کوه میافتاد، حسی دلپذیر وجودم را گرم میکرد. سرانجام نوبت من رسید و وارد دفتری شدم. فضای اتاق ساده و روشن بود.
متصدی مربوطه با چهرهای منبسط از شادی به استقبالم آمد.
" شما هم مشتاق رفتن به قله هستید، مگه نه؟ "
نیازی به پاسخ نبود، چشمانم خود سخن میگفت.
با لحنی مهربان گفت: " میفهمم و میدانم جز آن چیزی نمیخواهی و تا به آن نرسی، آرام و قرار نخواهی داشت."
سپس مکثی کرد و گفت: " همانطور که میدانی این یک سفر است، نه یک مسابقه! مهم رسیدن است. می توانی ، پس از انتخاب مسیر، حرکت کنی." و با دست به نقشه روی دیوار اشاره کرد.
تصویر روی دیوار ، آنچنان حقیقی مینمود که گویی از پنجرهای به کوه مینگری. بر روی آن مسیرهای گوناگونی مشخص شده بود، بعضی از ان ها صاف و بعضی پیچ در پیچ بودند . بعضی از زمینهای خشک و سنگلاخ و بعضی دیگراز علفزار یا جنگل گذشته، همه به طرف بالا امتداد داشتند.
چون متصدی حالت مردد بودن را در چهرهام دید ، با لبخند گفت: " راهها زیادند و ماندهای کدام را انتخاب کنی؟ بدان که تمامی آنها در آخر به قله ختم میشوند. تصمیم اینکه کدام را برگزینی و طی چه مدت به آن برسی ، بستگی به خودت دارد."
سپس مکثی کرد و ادامه داد : " البته چون سفری است طولانی، از ابتدا وسیلهای در اختیار هر مسافر قرار میگیرد که در ایستگاههای بین راه تعویض و با آنچه برای طی بقیه مسیر مناسب باشد، جایگزین میشود."
سپس دستش را روی شانهام گذاشت، آن را با ملاطفت فشرد و با لحنی گرم و صمیمی گفت: " سفر خوش و بینظیری را در پیش داشته باشی! فقط کافیست که هدف را فراموش نکنی و همواره نظر به آن بالا داشته باشی" و با دست دیگرش به قله کوه اشاره کرد.
هنگامی که از ساختمان خارج شدم کوه با تمام عظمت و زیباییش، استوار پیش رویم ایستاده بود ، گویی مرا به مبارزه میطلبید. در بالاترین نقطه، آن چشمه نور مرا به سوی خود فرا میخواند. دستم را مقابل چشمانم حایل قرار دادم، شاید بتوانم از لابلای انگشتانم قله را بهتر ببینم . با آنکه جز پرتوهای نورانی قادر به دیدن چیز دیگری نبودم، همان بر شور و شوق رفتنم افزود.
بیتاب با سروری که وجودم را لبریز کرده بود، قدم به جلو گذاشتم و به راه افتادم.
حجم
۷۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه
حجم
۷۳۲٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۳ صفحه