دانلود و خرید کتاب عاشقی مه آلود نادیا توکلی اسکوئی
تصویر جلد کتاب عاشقی مه آلود

کتاب عاشقی مه آلود

معرفی کتاب عاشقی مه آلود

کتاب عاشقی مه آلود داستانی از نادیا توکلی اسکوئی است که در انتشارات گیوا منتشر شده است. این کتاب داستانی با درونمایه عاشقانه و اجتماعی دارد و مخاطبان را همراه با خود به دنیای شخصیت‌هایش و بازی‌های زندگی آنان می‌برد.

کتاب عاشقی مه آلود رمانی عاشقانه و اجتماعی است. نادیا توکلی اسکوئی در این کتاب از مفاهیم مختلفی همچون عشق، امیدواری، ناامیدی، غرور و بازی های زندگی صحبت کرده است. او مخاطبان را با خود همراه می‌کند و آنان را به عمق زندگی قهرمانان کتابش می‌برد. مردمی که گرفتار بازی‌های روزگار هستند و با زندگی خود را بر اساس ماجراهای مختلفی که برایشان اتفاق می‌افتد، جلو می‌برند. 

کتاب عاشقی مه آلود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران داستان‌های عاشقانه ایرانی هستید، خواندن کتاب عاشقی مه آلود را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب عاشقی مه آلود

خوشه‌ انگوری مقابل چشم‌های پف‎کرده‌ زهره رقصید. با طنازی ساختگی چشمی نازک کرد و صدای زمختش را که سعی به لطافتش داشت، به گوش آذر نشاند و او را از خلسه‌ای که گرفتارش شده بود، بیرون کشید. سعی کرد آنچه که بین آن دو زوج به ‎ظاهر خوشبخت میگذرد را ندیده بگیرد، ولی چه کند که گرفتار آن فضای چند وجبی شده بود که آن دو برای دلدادگی شان انتخاب کرده بودند.

- ببین چه انگور خوشرنگ و خوشمزه ایه؟

چشم‌های زهره برقی زد. با لحنی که تصنعی‌بودن از آن چکه می‌کرد، تشکر‌ ریزی کرد.

عمق قلب آذر حسرتی به بزرگی کوه نشست. بی‌شک غبطه هم چاشنی‎اش بود، ولی فعلاً نمی‎توانست در این موقیعت که زیر ذره‎ بین مسعود بود،‌ واکنشی نشان دهد. آب دهانش را به سختی فرو داد. مردمک چشمانش را چرخاند. معنی خویشتن ‎دار بودن را الان به خوبی می‌فهمید.

- برای تو هم بزارم؟

بی‎ میل به تعارف مسعود گفت:

- نه!

زهره، در حالی که با انگشتان زمختش حبه‌های درشت انگور را جدا می‌کرد و با عشوه‌ی ساختگی در دهانش می‌گذاشت، با طعنه گفت:

- اصرار نکن. لابد منتظر شوهر جونشِ که بیاد و ازش پذیرایی کنه!

زن و شوهر نگاهشان به هم گره خورد و هم‎زمان باهم قهقه زدند....

آن‎ها سوژه‌ی خوبی برای تمسخر پیدا کرده بودند. بی‌توجه به آن دو، پوف کلافه‌ای کرد و سری به چپ چرخاند. به افرادی که دور میز نشسته بودند، نگاهی گذرا انداخت. واقعاً حمید نبود. از حرصی که همانند خوره به جانش افتاده بود، لب‌هایش را به دندان گرفت. پایش عصبی زیر میز تکان می‎خورد.کاسه‌ی صبرش لبریز شده بود. کم مانده بود بغضش بترکد و آبرویی را که در این چند سال برای زندگی‎اش به‌سختی جمع کرده بود، به فنا بدهد. به‎سختی آن لعنتی را که به وسط گلویش چسبیده بود و جولان می‎داد، بلعید. پلکی بست و نفسی را به دشواری آزاد کرد. نباید مجالی به افکار خرابش می‌داد. غرق جنگیدن با کل احساسات زنانه‌اش بود که مسعود ظرفی از انواع میوه مقابلش گذاشت. پشت‌بندش صدای اغواکننده‌ی او بود که اشاره‎ای به میوه‌ها می کرد و مهربان‎تر از همیشه شده بود:

- فعلاً مشغول شو، تا اون شوهر بی‌خیالت دل بکنه و بیاد....

نگاهش رنگ درماندگی گرفت. خودش کاملاً حس کرد. نمی‌دانست باید تشکر کند یا مثل همیشه تندی کند. صدای تلفن همراه زهره به دادش رسید و حواسش را پرت کرد. مسعود به طرف همسرش برگشت و زمزمه‎وار غرید:

- حالا نمی شد اینجا بی‌خیال بشی؟

زهره بی‌توجه به غرولند مسعود با صدای بلند شروع به صحبت کرد و همان لحظه از پشت میز بلند شد. نگاه عصبی مسعود هم با همسرش بالا کشیده شد و طوری که کسی متوجه نشود، گفت:

- حالا حواست پرت نشه از باغ بری بیرون بلا ملا سرت بیارن... !

درست بود که نگاهش خشم درونش را آشکار می‌کرد، ولی نگرانیش را در لفافه‌ی شوخی ابراز نموده بود. چقدر این توجه‎ها برای آذر غریب و ناشناخته بود. از حرصی که به دلش چنگ می‎زد، شکلکی درآورد و با طعنه گفت:

- نترس اینجا کسی براش کمین نکرده!  

نظری برای کتاب ثبت نشده است
"آنقدر درگیر گدایی محبت شدم که محبت‌کردن را فراموش کردم."
m-a

حجم

۲۰۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۰ صفحه

حجم

۲۰۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۵۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۹۰۰
تومان