دانلود و خرید کتاب دل آرامم نادیا مسلمی‌زاده
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دل آرامم

کتاب دل آرامم

انتشارات:نشر عطران
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب دل آرامم

کتاب دل آرامم مجموعه دلنوشته ها و قطعات ادبی عاشقانه نوشته نادیا مسلمی‌زاده است که در در نشر عطران به چاپ رسیده است. 

عشق چیست؟ آیا می‌توان تپش قلب و آسودگی خیال را همان عشق دانست؟ آیا عشقی که در فکر و جان آدم ریشه می‌دواند عشق است یا آنی که به ذهن آرامش و آسودگی خیال می‌بخشد؟ تجربه عشق و از سر گذراندن روزهای عاشقی چگونه حال دل را خوب می‌کند و انرژی و امید برای ادامه دادن می‌بخشد؟

نادیا مسلمی زاده در کتاب دل آرامم، مجموعه عاشقانه‌هایی را نوشته است که با خواندنشان می‌توانید به دنیای دیگری سفر کنید و حس ناب این دوست داشتن عمیق را دوباره تجربه کنید.

کتاب دل آرامم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر به مطالعه قطعات ادبی کوتاه و عاشقانه علاقه دارید، خواندن کتاب دل آرامم را به شما پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب دل آرامم

رویای من؟ رویای من تو کجایی، کجایی که دلم برایت تنگ‌شده است...

بیا که من دلم می‌خواهد به همراه او به سفری بروم دورودراز، رویای من؛ من دلم می‌خواهد با او بنشینم و تمام دنیا را تماشا کنم و پشت سر بگذارم...

ای رویای من کجایی که نمی‌دانی چقدر خواستارم با تو به دیدارش برویم و چای دم کنیم و باهم بنوشیم و نفسی تازه کنیم...

ای رویای من، من دلم می‌خواهد با او باشم و به دور خود بچرخم و زیرکی لبخندش را ببینم و برایش ناز کنم...

رویای من کجایی که دلم ضعف رفته است برای دست در دست بودن با او و قدم روی برگ‌های پاییزی و شنیدن صدای خش‌خش برگ‌های لپ قرمزی...

ای زیبای من دلِ آرامم دوستت دارم.

انگار این سکوت ترسناک از من چیزی می‌خواهد... مات و مبهوت همه‌جا را می‌پویم...

تنها دفتر زندگی‌ام مرا وادار به توقف می‌کند و به فکر فرومی‌برد...

آری من تمام جوانی‌ام را در آن دفتر گذرانده‌ام...

دلم برای نوازش بغض‌هایم تنگ‌شده است، دلم برای آزادی‌هایم تنگ‌شده است، دلم برای مادرم تنگ‌شده است، دلم باز آن سرسره بازی اشکانم را می‌خواهد...

ترسیدام... من از این نگاه‌ها، از این کلمات غریبه و از این جمله بودنم ترسیده‌ام... آن‌قدر ترسیده‌ام که تمامی کلمات در ذهنم می‌لرزند، حتی نقطه‌ای هم حاضر نیست پایش را پیش بگذارد و بر روی دفتر سرنوشتم بچکد... من همانم؟؟!...

آیا من همان جمله‌ای هستم که تماماً کتابی را پُر از خودکرده بود!؟!...

چرا این‌گونه در ناباوری گذشت؟

صدایی افکارم را درهم‌ریخته بود انگار صدای ناله‌ی شاعری بود که دست نوشتنش را بسته بود‌ند...

مانع نوشتار جمله‌ای شده بود‌ند که با جاری شدن اولین کلمه‌اش کتابی را به سرانجام می‌رساند، آری من‌جمله‌ای شاعر هستم که باگذشت زمان خودم را نیز فراموش کرده‌ام...

دیگر دست‌به‌قلم نمی‌شوم، دیگر خودم را با نوشتن آرام نمی‌کنم...

من آن‌قدر درگیر نقطه‌ای نقلی شده‌ام که حتی عشق و علاقه‌ی شراب نوشیدن نوشتنم را فراموش کرده‌ام...

شراب من از آن نوع شراب نابی است که حتی با ساده‌ترین مستی‌اش زیباترین کلمات را تزریق وجودم می‌کند...

همه و همه‌ی این شاعرانگی برایم غریبه شده است...

حال من‌جمله‌ای شاعر هستم که مادر نقطه‌ای نقلی شده‌ام...

یک مادر می‌گویم و هزاران کتاب می‌شنوی...

مادری همچون دریایی که روحش را بخار کرد و به آسمان خفته‌اش داد که تا بیدارش کند؛ آن‌هم به قیمت خواب ابدی خودش...

من از روزی که مادر شده‌ام دیگر خودم را فراموش کرده‌ام، دیگر اشک‌های نوشتنم برای جاری شدن پیر شده‌اند... آن‌قدر پیر که می‌ترسند و می‌لرزند برای سخن گفتن...من مادری هستم که ذره‌ذره از کلماتش جدا می‌کند و وصله‌ی وجود نقطه‌اش می‌کند تا او را به جمله‌ای زیبا تبدیل کند...

آری آن نقطه پایانی می‌شود خوش برای مادر...

گوهری قرمز تنی را دیدم

گوییا از شوق دیدار، دویدم و دویدم

تا که به نزدیکی رسیدم

مادرم را دیدم

گوهر قرمز تنم بوییدم

از سرو پا که او بوسیدم

همچون لبخندی فراخ روییدم

راهی راهروی میهمان‌خانه شدم... لیوان را در دستانم می‌فشردم و قدم برمی‌داشتم انگار قلبم مرا از وجود کسی باخبر کرد و شروع به ضربانی رقصان گرفت... چشمانم آن‌قدر شرم داشت که هرکسی را جذب می‌کرد؛ آن‌هم جذب حجب و حیایی دوست‌داشتنی که سرش را پایین انداخته بود... دستم را آرام روی سینه‌ام نهادم و از قلبم خواستار کمی متانت شدم...

اما او بدون توجه بشکن می‌زد و می‌رقصید... از این کارش خجالت‌زده شده بودم...

همچون لبویی که شیرینی قلبش بیداد می‌کرد و تلخی نگاهش باعث می‌شد که به پوییدن شناخت و مزه‌اش ادامه دهی...

و اویی که همچنان نگاهم می‌کرد، نگاهم را چرخاندم و کمی بی‌اهمیت شدم اما او گویی داشت مژه‌هایم را می‌شمرد... از گستاخی زیاد از حدش خسته شده بودم، جسارتم را جمع کردم و گفتم: «نشمار دستت ستاره می‌زند»...!!! لبخندی زد و گفت: «ماه من آن‌قدر زیبا و دوست‌داشتنی است که تمامی ستاره‌ها جذبش شده‌اند و آن‌قدر تعدادشان زیاد است که قابل‌شمارش نیستند و نمی‌توان آن‌ها را شمرد ...»

انگار که دهان آسمان بازشده باشد؛ از خجالت همچون موش آب‌کشیده‌ای شده بودم... سرم را پایین انداختم و راهی آشپزخانه شدم و باز و باز سوزش نگاهش را احساس می‌کردم، نگاهش حتی از دور آن‌چنان حرارتی داشت که لُپ هایم رو به کباب شدن بود‌ند.

غرق شدن بودم... غرق در نگاه سیبی قرمزرنگ که در سبدی پر از میوه خودنمایی می‌کرد، آرام پیش رفتم، سیبم را برداشتم و نزدیک دهانم آوردم... آه چقدر هوس برانگیز بود برای گاز گرفتن، چشمانم را بستم و گازی از سیب گرفتم، چقدر طعمش زیباست و لذت‌بخش...

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۷۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان